شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیستم... نمی دانم چرا مطمئن بودم احمد ک
💔 🌷 🌷 ... پسر با نشستن محمود بلند شد برود اما پدرش او را صدا کرد و گفت: "مهدی جان! بیا" مهدی ایستاد. به پدر، لبخند شیرینی زد. جلو آمد و به اشاره او سرش را روی زانوی پدر گذاشت. محمود رو به من گفت: "خسته تان کردم. میخواهید بقیه ماجرا را روز دیگر بگویم؟"🙂 دو زانو نشستم و گفتم : "ابدا ! اگر میدانستید چقدر مشتاقم، یک لحظه هم مکث نمیکردید. مگر این که خودتان خسته شده باشید."😅 سرش را تکان داد و در حالی که موی مهدی را نوازش میکرد، گفت : "فقط وقتی یادم می افتد که چه سال هایی را در گمراهی گذرانده ام غبطه میخورم... هر چند غبطه خوردن سودی ندارد....😔 ... 💕 @aah3noghte💕