⭕️راه و بیراه: میهمانی شوم ▫️من که اینطور بدبخت نبودم. باورتان نمی شود اما همه اقوام و دوستان به سرم قسم می خوردند.با پیشنهاد خانواده به خواستگاری دختر یکی از آ‌شنایان رفتیم. همسرم زن خوب و بسازی بود. ما صاحب یک فرزند شدیم‌ و روزهای خوش زندگی‌مان را سپری می‌کردیم‌. ▫️ناگهان اما ورق برگشت و همه رؤیاهای قشنگمان سوخت و خاکستر شد. یک روز مردی جوان وارد مغازه‌ام شد. سر و وضع شیک و خودرو با‌کلاسی داشت. سلام و علیک گرم و صمیمانه‌ای کرد. از آن روز او مشتری مغازه‌ام شد و با حیله گری وقت و بی‌وقت سراغم می‌آ‌مد. ▫️می‌گفت به دلیل ازدواج با یک دختری، از خانواده‌اش بریده و غریب و تنها مانده است. دوستی ما پس از چند ماه به رفت و آمد خانوادگی انجامید. البته این ارتباط خانوادگی از روز جشن تولد بچه‌مان شروع شد. او و همسرش کادوی گران‌قیمتی آ‌ورده بودند و ما جلوی اقوام و آ‌شنایان پز می‌دادیم که با این زن و شوهر دوست هستیم و ... ▫️همان روز خانواده خودم و مادر و خواهر همسرم دلخور بودند و از وضع حجاب و آ‌رایش زن دوستم ایراد گرفتند. با وجود مخالفت‌های آن‌ها و نارضایتی همسرم‌، رفت و آ‌مدم را با این رفیق نارفیق ادامه دادم. بین شب‌نشینی‌های شوم با همین دوستم معتاد شدم و مغازه را دست شریکم سپردم. ▫️خودم هم نمی فهمیدم که دارم چکار می کنم. سرمایه‌ام را باختم و خانه‌نشین شدم. همسرم خودش را به آب و آتش زد تا بلکه بتواند نجاتم دهد اما عاقبت از دست کارهایم عاصی شد. طلاق گرفت و بچه‌ام را هم با خودش برد‌. او ازدواج کرد و زندگی خوبی هم دارد. یک بار برایم خبر آ‌وردند بچه‌ام شوهر‌مادرش را بابا‌جون صدا می‌کند و این یعنی تمام آ‌رزوهایم سوخته و نابود شده‌اند. ▫️دیگر خجالت می‌کشیدم جلوی چشم خانواده‌ام ظاهر بشوم. یک روز خیلی بی‌سر‌و‌صدا مدارکم را برداشتم و از خانه بیرون زدم. با یکی از دوستان که ماشین سنگین دارد به مشهد آ‌مدم‌. رفته بودم مواد‌ بخرم که پلیس دستگیرم کرد. به همین راحتی سرنوشتم را با دستان خودم ضایع کردم و بدبخت و فلک‌زده شدم. @ShahraraNews