🔻 «یوم التوپ» به روایت #محمدرضا_شرفی_خبوشان | از کتاب #بی_کتابی (بیست‌وپنجمین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب در سالگرد صدور فرمان مشروطیت) ▪️ «... مشروطه همان‌طور نشسته و مچاله، لولۀ تفنگش را به طرف ما گرفت. دستار سیاه باریکی دور سرش بسته بود، محاسن تُنُکی داشت. بلند شد ایستاد، عبایش از دوشش سُر خورد، افتاد پشت پایش. می‌توانستم لرزیدن آن دو پا را که مثل چوب خشک به هم می‌خورد، حس کنیم. مشروطه می‌لرزید. مثل دوک لاغر بود. همه بی‌اینکه به هم بگوییم، می‌دانستیم یوم التوپ اگر تمام شود و قزاق‌ها و سرباز‌ها درِ اتاق را باز کنند، ما را که مخفی شده‌ایم، ببینند، ننگ بزرگی است. بدتر از آن، خبر به پالکونیک می‌رسید، لابد در حیاط قزّاق‌خانه به شلاقمان می‌بست یا حبسمان می‌کرد در انبار. حالا ما مشروطه را داشتیم و می‌توانستیم با پارچه پارچه کردنش دلاوری‌مان را نشان بدهیم و عاقبت خودمان را به‌خیر کنیم... » متن کامل این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/10861 ☑️ @ShahrestanAdab