🌸🌸 در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که شاهرخ داشت، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا ميساخت. هيچگاه نديدم که درمحرم وصفر لب به نجاست هاي کاباره بزند. ماه رمضان را هميشه روزه ميگرفت و نماز ميخواند. به سادات بسيار احترام ميگذاشت. يکي ازدوســتانش ميگفت: پدر و مادرش بســيار انســان هاي با ايماني بودند. پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت مي داد. مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود. اينها بي تاثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. قلبي بسيار رئوف ومهربان داشت. هرچه پول داشت خرج ديگران ميکرد. هرجائي که ميرفتيم،هزينه همه را او مي پرداخت. هيچ فقيري را دست خالي رد نميکرد. فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود. با هم در حال بازگشت به خانه بوديم. پيرمرد درشــت اندامي مشــغول گدائي بود و از سرما مي لرزيد. شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد. بعد هم دسته اي اسکناس از جيبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد. پيرمرد که از خوشحالي نميدانست چه بگويد، مرتب ميگفت: جوون، خدا عاقبت به خيرت کنه!