⭐ *سلسله مطالعات بازشناسی واقعه عاشورا از طریق کتاب ارزشمند حماسه حسینی ع جلد دوم شهید مطهری ره* 💐💐💐 *قسمت دوم :* *حوادث معماوش صدر اسلام* https://chat.whatsapp.com/DwhYzXBtcJv1DRyBOtJCTm *حوادث معمّاوَش صدر اسلام و اينکه چطور شد امت پيغمبر به قتل فرزند پيغمبر اقدام کردند؟* در تاريخ، حوادث بي‌‌‌‌‌نظير و حيرت آوري پيدا شده که در مقام توجيه علل و مجاري آنها ممکن است بعضي دچار اشکال شوند. از آن جمله است موضوع پيشرفت سريع اسلام و زير نفوذ قراردادن آراء و معتقدات زمان‌‌‌‌‌ (لِيظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ کلِّهِ) «1»و از آن جمله است حادثه حرکت و قيام امام حسين عليه السلام. امام حسين عليه السلام را قريب و بعيد و خويش و بيگانه منع مي‌‌‌‌‌کردند و راه بيان خودشان را ذکر مي‌‌‌‌‌کردند (بي وفايي و غدر مردم کوفه). عجيب اين است که امام منطق آنها را رد نمي‌‌‌‌‌کرد ولي از کلمات جوابيه و مخصوصاً خطابه‌‌‌‌‌هاي مکه و کربلا و بين راه معلوم مي‌‌‌‌‌شود که امام حسين عليه السلام منطقي داشته وسيعتر از آن منطقهاي محدود. آن منطقها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور مي‌‌‌‌‌زد و منطق امام بر حفظ دين و ايمان و عقيده. امام در جواب نصيحت مروان فرمود: «وَ عَلي الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِيتِ الْامَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يزيدَ» «2». روي کار آمدن معاويه و يزيد و تجهيز آنها نيروي اسلام را عليه علي بن ابيطالب عليه السلام و حسين بن علي عليه السلام با آنکه آن مردم از دين برنگشته بودند، يکي از حوادث معمّاوش صدر اسلام است. در اينجا دو مطلب را بايد مورد بحث قرار دهيم تا بتوانيم به ماهيت و هدف و علت حادثه قيام حسيني پي ببريم: يکي علت مبارزه شديد امويان که در رأس آنها ابوسفيان بود با اسلام و قرآن، و ديگر علت موفقيت آنها براي در دست گرفتن حکومت اسلامي. اما [مطلب‌‌‌‌‌] اول، دو علت داشت: يکي رقابت نژادي که در سه نسل متوالي متراکم شده بود، دوم تباين قوانين اسلامي با نظام زندگي اجتماعي رؤساي قريش مخصوصاً امويها که اسلام برهم زننده آن زندگاني بود و قرآن اين را اصلي کلي مي‌‌‌‌‌داند. در سوره سبأ مي‌‌‌‌‌فرمايد: «وَ ما ارْسَلْنا في قَرْيةٍ مِنْ نَذيرٍ الّا قالَ مُتْرَفوها ...» «3». در سوره‌‌‌‌‌هاي زخرف، واقعه، مؤمنون و هود نيز همين مطلب هست. گذشته از همه اينها مزاج و طينت آنها طينتي منفعت پرست و مادي بود و در اين گونه مزاجهاي روحي تعليمات الهي و ربّاني اثر ندارد و اين ربطي به باهوشي و بي‌‌‌‌‌هوشي آنها ندارد. کسي به تعليمات الهي اذعان پيدا مي‌‌‌‌‌کند که در وجود خودش پرتوي از شرافت و علوّ نفس و بزرگواري موجود باشد، نوري و حياتي و هدايتي در خميره خودش موجود باشد ( «لِينْذِرَ مَنْ کانَ حياً» «1»، «انَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ» «2»، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ» «3»، «لِيميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيبِ» «4»). اين مطلب خود يک اصل بزرگي است. داستان ابوسفيان و عبّاس و گفتنِ‌‌‌‌‌ «لَقَدْ صارَ مُلْک ابْنِ اخيک عَظيماً»، ايضاً قصه‌‌‌‌‌ «بِاللَّهِ غَلَبْتُک يا اباسُفْيانَ!»، ايضاً قصه‌‌‌‌‌ «تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْکرَةِ»همگي دليل کورباطني ابوسفيان است. اما اينکه چگونه شد که حزب اموي که در [دوره‌‌‌‌‌] اسلام به صورت حزبي فعال و مدير درآمدند، بر حکومت اسلامي مسلط شدند؟. مقدمتاً اين مطلب را بايد بگوييم که يک جامعه نوساز و نوبنياد نمي‌‌‌‌‌تواند يکدست و يکنواخت باشد، هر اندازه عامل وحدت آنها قوي باشد «5». جامعه نوبنياد و تازه ساز اسلامي هرچند در زير لواي توحيد و پرچم‌‌‌‌‌ «لاالهَ الَّا اللَّه»وحدت نيرومندي پيدا کرده بود و اختلاف رنگها و شکلها را به صورت معجزآسايي از بين برده بود، در عين حال طبيعي است که مردم مختلفي که از نژادهاي مختلف و عناصر مختلف و با طبايع و عادات و اخلاق و آداب و عقايد گوناگوني پرورش پيدا کرده بودند، همه افراد در استعداد قبول مسائل ديني و پذيرش تربيت ديني يکسان نيستند: يکي قوي الايمان است و يکي ضعيف الايمان و يکي در شک و کفر و الحاد باطني بسر مي‌‌‌‌‌برد، و به همين دليل اداره همچو جمعيتي براساس اسلامي تا سالها بلکه قرنها و آنها را تحت يک رژيم معين قراردادن کار آساني نيست‌‌‌‌‌ «1» خود قرآن به وجود منافقين که پارازيت مي‌‌‌‌‌دادند و مي‌‌‌‌‌گفتند: «غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ» «2»و مي‌‌‌‌‌گفتند: «انُؤْمِنُ کما امَنَ السُّفَهاءُ» «3»اعتراف دارد، و از اهتمام زياد قرآن به منعکس کردن قضاياي منافقين معلوم مي‌‌‌‌‌شود قرآن مي‌‌‌‌‌خواهد مسلمين را از خطر مهمي پرهيز دهد «4»عبداللَّه بن سلول، رأس و رئيس منافقين مدينه بود. قرآن از «مؤلّفة قلوبهم» نام مي‌‌‌‌‌برد، کساني که خواه ناخواه جزء اجتماع اسلامي شده‌‌‌‌‌اند و بايد از آنها نگاهداري کرد و مقداري از بودجه عمومي زکوات و صدقات را به آنها داد تا تدريجاً ايمان در آنها