داستان
#اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هجدهم- بخش اول
درست مثل آوا که هیچ کس نتونست در مقابل تهمت هایی که به آوا زد به اون شک کنه ....
ولی حالا من اومدم تا یکی یکی همه رو به شما ثابت کنم ...
آتا لوله ی قلیون تو دستش می لرزید ....و آشکارا رنگ به صورت نداشت بقیه همه منو نگاه می کردن ...
گفتم : آتا به اون قرآن دلم نمی خواد شما ناراحت بشین ولی اگر نگم ممکنه فردا یک اسب دیگه یک آدم دیگه تو این ماجرا جونشون رو از دست بدن و شما پیش خدا جواب گو نباشین که حقیقت رو نمی دونستن ..
عدل و ایمان شما رو قبول دارم ومی دونم آدم با خدایی هستین من همه ی حرفا مو ثابت می کنم وازکسی نقل قول نمی کنم ..
برای حرفام شاهد دارم و مدرک ...قلیچ خان برای اینکه شما ناراحت نشین و آرامش تون بهم نخوره ساکت مونده و بالاخره دق و دلیشو اینطوری خالی کرده ....
ولی من قلیچ خان نیستم ... از آلا بای شکایت می کنم و تا آخرش میرم ..
اون باید به سزای عملش برسه و من می تونم اینو ثابت کنم اما قضاوت در مورد آی جیک خانم باشه به عهده ی شما ما مطیع امر شما هستیم ...... نه شما از قلیچ خان بگذرین که بیست ساله داره از دست آی جیک رنج می بره ,, و نه من از آلا بای ....آل
ابای از جاش بلند شد و با ترس و التماس گفت " خانیم داداش به خدا من کاری نکردم ..
به خدا مادرم گفت کاریش نمیشه ..سم رو که داد به بولوت بدم گفت فقط یکم می خوابه نمی دونستم .. به خدا نمی دونستم میمیره ...
من خودم بولوت رو دوست داشتم ..به جون آتا من نمی دونستم ...
داستان
#اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هجدهم- بخش دوم
گفتم :برای چی بخوابه؟ مگه قلیچ خان خرج همه ی ما رو نمیده ؟
خودت بهتر از همه می دونی چقدر زحمت کشیده بود بولوت رو آماده کنه ...
تازه اگر اون سوار کار میمُرد چی ؟ می دونی دوماه تو بیمارستان بود؟ گناهش گردن کیه ؟ ..
به خاطر بی عقلی و بی فکری تو ؟ حالا..مادرت بگه تو باید می کردی ؟
گفت : دلش پر بود پیشم گریه کرد می گفت اینطوری دلم خنک میشه ...
گفتم نپرسیدی برای چی دلش پر بود ؟نپرسیدی اگر داداشم ضرر کنه دودش تو چشم همه میره ؟
آیا پول ِ مادرت کم شده بود ؟ قلیچ خان حرف بدی بهش زده بود؟ ..گیرم که اینطور باشه در عوض اون باید اسب رو می کشت؟ که ممکن بود جون یک آدم هم گرفته بشه به نظرت درسته ؟
گفت : به خدا پشیمونم ..خانیم داداش بگذر از من ...
گفتم : زین اسب رو هم نمی دونستی شل بستی ؟ تو که می دونستی من خوب سواری بلد نیستم چرا این کار کردی؟ می دونی اگر میمردم دونفر رو کشته بودی ؟
می دونی یک زن حامله رو می خواستی بکشی ؟
بگو ؛؛ اعتراف کن تا ببخشمت همه چیز رو به آتا بگو ....و گرنه فردا باید بری زندان ...
هم اون سم وجود داره هم شاهد ها هنوز هستن و تو به جرم اقدام به قتل میفتی زندان ....
داستان
#اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هجدهم- بخش سوم
گفت :من نمیخواستم به شما صدمه ای بزنم به قران نمی خواستم ...
گفتم : به آتا بگو چه کسی ازت خواسته بود این کارو بکنی ؟
گفت : من اشتباه کردم ببخشید ..تقصیر خودم بود ...
گفتم یک کلمه,, کی ازت خواسته بود ؟واضح بگو ,,
بایرام خان داد زد حرف بزن نامرد ..کی بهت گفته بود ؟
به گریه افتاد و خودشو انداخت رو دست آتا و تند و تند بوسید و گفت : آتا ببخشید ... مادر گفت خانیم داداش منو اذیت می کنه یکم گوش مالیش بدیم ...
به خدا خیلی شل نبستم امید داشتم اتفاقی نیفته ..فکر نمی کردم صدمه ی جدی ببینه ..آتا منو ببخش ...
آتا با عصاشو زد تو پشتشو گفت گمشو پسرِ نا خلف ...
خودتو دادی دست یک زن ؟آدم کشی می کنی ؟ بی عقل ,, گمشو ...
بایرام خان رفت جلو و یقه شو گرفت و کشید وسط اتاق و مشتشو پر کرد و برد بالا تو صورتش گرفت و ....
گفت : کجات بزنم که قلیچ خان نزده باشه نا مرد ؛ اون برای تو پدری کرده خاک بر سر .. نون و نمک اونو خوردی ,, کی بیشتر از اون به تو رسیده ؟
بی چشم رو ...تو مگه قاتلی ؟ چرا باید به حرف مادرت گوش می کردی؟
عقل تو سرت نیست ؟و پرتش کرد روی زمین ,, در همین موقع از پشت سرمون صدای در اومد ..
آی جیک درو باز کرده بود و داشت فرار می کرد .....
آلماز خانم بدو رفت از پشت پیرهنشو گرفت و کشید تو خونه و پرتش کرد وسط اتاق .....
بلند شد و گریه کنون با آلا بای رفتن تو اتاق عقبی .....
آتا حالش خوب نبود ...آقچه گل که به پهنای صورتش اشک میریخت یک شربت درست کرد و گذاشت جلوی آتا ..و اون همینطور سینه جلو داده بود وعصا شو با حرص می کوبید زمین ..و سعی می کرد قدرت خودشو با سکوت نشون بده ...
@shakh_nabat_1400