🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 31 (بخش دوم) بالاخره یکی پیدا کردم. فکر نمیکنم اصلا مامانم اینو یادش باشه! یک کت دامن بلوطی حریر خوشرنگ سرمه دوزی شده. یادمه اون زمان که خالم اینو از ترکیه برام آورده بود خیلی باهاش حال کردم مدت ها هم بود فراموشم شده بود و فکر کنم کلا 1 بار بیشتر پوشیده باشمش. لباس به دست تا آشپزخونه دنبال مامانم رفتم... اگر مامی قبول میکرد با همین لباس بیام دیگه نمیخواست برم خرید. و الا هلک و هلک باید ارابه برقی رو روشن میکردم و توی این شلوغیا میرفتم توی خرید! - مامان گلم....! میشه این دفعه رو کوتاه بیاین؟! - چه قدر حرف میزنی دختر! کاری دیگه نداری؟! - آخه عزیزمن! آدم باید برا دل خودش لباس بپوشه نه واسه مهمونای توی مهمونی! حالا این لباس رو قبلا تنم دیده باشن چی میشه؟! مامااان! حواستون پیش منه؟! اصلا شما از کجا یادتونه که من این لباس رو پوشیدم! خودم یادم نیست! همینطور که بشقاب ها رو توی کابینت میذاشت برای لحظاتی سرشو طرف من چرخوند: وااای یعنی میشه، این سری مامان کوتاه بیاد! چند لحظه ای توی چشم هم خیره شدیم! یه نگاه عاشقانه بین مادر و دختر.. چند قطره اشک توی چشمام الان جاش بود! بالاخره مامی سکوت رو شکست...: - رو مخمی هانیه! نمیدونم سر تو چی خوردم که اینجوری شدی و یه ریز حرف میزنی! کودن هم خودتی. تو یه جورابت رو دوبار بپوشی من میفهمم چه برسه به لباسی که خواهرم واست آورده الان هم برو از جلو چشام دور شو اینقده رو مخم راه نرو! چه کنیم که مرغ مامانم فقط یک پا داره! ولی این بار هانیه دست بردار نیست! ضرر که نداره، تیر توی تاریکی میزنیم بره. خدا رو چه دیدی شاید خورد این دل رحم اومد! دو تا آرنجم رو روی کابینت گذاشتم و سرم رو کج کردم سمت مامانم! مامانمم که ارتباط چشمیش فقط همون یک لحظه بود که با بردزل از روم رد شد و دیگه مشغول کاراش بود. میدونست چی میخوام بگم محلم نمیذاشت! انگار نه انگار دارم نگاهش میکنم! آخه اشتباه میگم؟! عیبش چیه؟! همین که لباس تنم شیک و خوشگل باشه کافیه دیگه. جملات مامانم توی گوشمه! و البته این دعوای هر دفعه مونه. دعوا که نه! همین بحث دختر و مامانی که سر دراز داره! مامانم میگه از قدیم گفتن: آدم غذا رو واسه دل خودش میخوره ولی لباس رو واسه چشم دیگران میپوشه. حالا مگه هر چی قدیمیا گفتن حتما درسته؟! اصلا به من چه که قدیمیا چی گفتن! - مامانم میشه این سری حرف قدیمیا رو بیخیال شی؟ - میذاری کارام رو بکنم یا نه؟ خیر سرت دم بختته، قد و قوارت بلنده ولی عقلت... - وااا! مااامااااان! - درست لباس بپوش ترشیده نشی توی خونه بمونی! همینجوریش چند دبه ترشی توی یخچال هست که داره خراب میشه! حالا خوبه این همه خواستگار داشتما! مامانم وقتی به یه چیزی گیر میده، دیگه هیچکی حریفش نیست. لازم باشه آسمون و زمین رو هم بهم میبافه. - همه جوونا آرزوشونه پول داشته باشن هر روز یه لباس جدید بپوشن اما تو مغزت عیب داره! نمیدونم اصلا چه جوری پزشکی قبول شدی! اشتباه نشده بوده؟ عجب دور و زمونه ای شده! تخریب شخصیتی هم زیاد شده! اون از دوستام! اینم از مامانم! قبل اینکه همه حیثیتم به باد بره و مامانم وارد تشبیهات بدتر از شلغم و بادمجون بشه، از خودشیرینی های دخترونه استفاده کردم تا حرفمو به کرسی بنشونم. البته این لوس بازی ها برا باباها بیشتر جواب میده. انگاری مامانا توی این زمینه ضد نفوذن! اما ناگفته نمونه این هانیه خانم این بار دست مامان رو بست و بر سکوی قهرمانی ایستاد! از بخت بلندم اینبار استثناءا و در کمال تعجب مامانم کوتاه اومد و نخواست برم لباس بخرم... ✍ مجتبی مختاری 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」