خاطرات: 🌷در یکی از روزهای تابستان سال ۸۲ بود که راهی ایراء شدم ،رسیدم روستا حدود ساعت ۹ صبح بود ،دیدم چند نفر درباره وقت ملاقاتی که با حضرت علامه گرفته اند صحبت میکنند، به روحانی که با آنها بود عرض کردم،امکانش هست من هم با شما بیایم ، گفتند ما وقت قبلی گرفته ایم، اما شما هم بیا ، تا چه روزی ات باشد . رفتیم جلوی درب ورودی منزل حضرت جانان ایستادیم و منتظر شدیم ،بالاخره وعده دیدار سر رسید ، دل توی دلم نبود ، من کجا اینجا کجا ، و همینطور درافکار خودم غرق بودم ،بالاخره درب باز شد نوبت ما شد ، ابتدا بر سر مزار همسر مکرمه شان دعوت شدیم و آنجا فاتحه خواندیم ، تا اینکه گفتند داخل شوید . « ادخلوها بسلام امنین» ،چهره نورانی و ملکوتی حضرتش را برای اولین بار از نزدیک درمنزل خودشان می‌دیدم، خدایا این عارف فرزانه مرد خدا ،درچه عوالمی سیر می‌کند ولی ما در حضیض عالم ماده و تعلقات و حجاب‌ها دست و پا می زنیم ، با ما سر شوخی را باز کردند ،دیدم به همان روحانی جمع رو کردند و ایشان را شناختند که درسفر حج با هم بوده اند روحانی عرض کرد آقاجان چه حافظه ای دارید! حضرت آقابه چهره این روحانی نگاه کردند و بعد از مکثی فرمودند:«آفرین جان ، چقدر زود نورانی شدی آفرین آفرین» یکی از افراد خواست دست ایشان را ببوسد، آقا دستشان را عقب کشیدند و پشتشان قایم کردند و به مطایبه گفتند: «جلو نیا در همین دید و بازدیدها جیب آدم را میزنند» بالاخره نشستیم هرچه اصرار کردیم ایشان روی صندلی بنشینند قبول نکردند و علیرغم اینکه مشخص بود پایشان درد میکند ولی کنار ماروی زمین نشستند و... 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba