و اما ماجراهای مشهد و امام رضا علیه السلام تمامی ندارد ... از قبل تصمیم داشتیم روز ولادتی از سعید و یک سفر مشهد خاصی که رفته بود بگوییم ولی قضای الهی طوری رقم خورد که دلهامان با شهدای دیگری راهی مشهد شد؛ شهدایی در اعلی درجه‌ی خدمت به خلق ... شهدایی از صف اول 😭 ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ... نشسته ایم به تماشای شهادت ها و متنعم گشتن و ارتزاق عده ای پای سفره‌ی امام رئوف و امضایی که حضرت در پرونده شان زده و همه‌اش تماشا و گفتن و شنیدن از کِیف و کامشان پای این سفره و لذت دیدار یار در روز ولادت دلدار و ... تا کِی بنشینیم و ببینیم که مِی خورند شهدا و ما نظاره کنیم؟! خدایا خودت بهتر می دانی ما نه ذره ای عمل صالح و نیت خالص‌ مانند شهدا داریم و نه قدمی به آنها نزدیک شده ایم. نه تعارف است و نه چیزی، همه هم این را می دانند. اما این خاطرات و قصه هایی که برای شهدا هر روزه رقم می زنی، قلب ما را چنان شرحه شرحه کرده که بدون هیچ بهای وجودی فقط دنبال بهانه ای هستیم که دستی به سمت این سفره دراز کنیم و غافل از اینکه بهشت را به بها دهند نه به بهانه 😭😭😭 اما تو بگو با این دل بهانه گیر چه کنیم که وقتی ارتزاق رئیس جمهور و وزیر و امام جمعه شهید را پای خان امام هشتم نظاره می کند، دیگر فقط می خواهد گوشه ای بنشیند و به حال بیچاره‌ی خودش زار بزند. حال بیچاره ای که امام المتقینی را در دنیا از دست داده و تنها شده و از طرفی پای عملش او را به گرد پای آنها در آخرت هم نخواهد رساند😭 سعید جان! خودت می دانی حال این روزهای ما را ... داغ رئیس جمهور شهید و آن وزیر رشیدش آتش به جانمان زده. عزیزان و سرورانی که در خط مقدم نبرد با جبهه باطل و در رأسشان اسرائیل منحوس بودند و نیز در خط مقدم خدمت خالصانه به مردم، اشداء علی الکفار، رحماء بینهم ... آه از این داغ که دل دشمنان مان را شاد کرد و دل دوستان را مچاله سعید جان! فقط می خواهیم که استمرار خاطراتت منقطع نشود و روزانه کارت خاطراتت را اینجا کشیده باشیم و گرنه دل و دماغی نمانده که از خوش گذرانی هایت بگوییم؛ و شهدا کلا در غم و شادی خوشگذران بوده و هستند. خودت بگو چه کنیم؟ یک سفر مشهد رفته ای با هفت هشت نفر از دوستانت با موتور و دو ترکه‌. دو روز در راه بوده اید تا برسید و دو روز هم تا برگردید. و مجموعا حدود یک هفته شده اما متاسفانه ما خاطرات چندانی از این سفر نداریم و هر جا که خاطره کم می آوریم در ذهن خود سفر می کنیم تا آن خاطرات را به کمک اندک شنیده ها ترسیم کنیم... و ان شاء الله امروز باید بار سفرمان را ببندیم و ترک موتورت بنشینیم و راهی شویم ... باشد که ما را هم بپذیرند.. درست همین روزها که اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند جان به قربان تو شاها که حج فقرایی @shalamchekojaboodi