#ارسالی_اعضا
⬇️⬇️
با خواندن متن آخر کانال، یاد این نوشته افتادم👇👇
دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش، همهی وجودش با این حضور آنهمه انس داشته است كه اكنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغمومتر از آن نمی یابی.
دوكوهه مغموم است و در انتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجي ها.
همین جا بود، در همین میدان، رو به روی ساختمان گردان مالك. از همینجا بود كه خون حیات یك بار دیگر در رگهای زمین و زمان ميدوید، همینجا بود كه عاشورا تكرار ميشد. اما این بار امام حسین(ع) غریب و تنها نبود؛ خمینی(ره) بود، یاران خمینی(ره) هم بودند.
همینجا بود كه عاشورا تكرار ميشد، اما این بار دیگر امام حسین(ع) به شهادت نمی رسید؛ بسیجی ها بودند، فدائیان امام، گردان گُردان، لشكر لشكر.
جواد صراف و اسماعیلزاده هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا كه هستی، هر شهیدی كه می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهرهی او را به خاطر بسپارند تا عَلَم خمینی بر زمین نماند. عَلَم خمینی بر زمین نميماند؛ مگر ما مردهایم ؟
امسال عید هم گروهی از بچهها آمدهاند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آنها مصطفی مأمور شده است كه با دوكوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوكوهه را خوب می داند.
می گوید: «… تو را دوست دارم ای دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوی بهشت می دهی. تو را دوست دارم كه دامنت برای یك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم كه تو با حسینم آشنا كردی. تو را دوست دارم كه زندگی را تو برایم تفسیر كردی.»
اینهمه مغموم مباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند و نام تو و خاك تو و پرچمهایت مظهر عدالتخواهی شوند.
دوكوهه!
آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش!
@shalamchekojaboodi