بــــ☘ـرگے از کتــاب:
💁♀با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم.دختری لاکچری و افاده ای بود که چشم همه👀 دنبالش بود.
او به کسی توجه نمی کرد و طوری توی دانشگاه راه می رفت که آنجا انگار ملک شخصی پدرش است. حس می کردم چقدر خوشبخت است.🤗
آن هم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا میکنم. ساعتش را که دیگر نگو...😴
👚معمولا لباس های آستین کوتاه می پوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند.
💸 این شد که افتادم به خرید لباس های مارک و معروف. اولش حتی مغازه هاشان را بلد نبودم...