🌺🌺🌺✨✨ تازه آمده بود پیش ما رفته بود جای پرتی داشت سنگر می کند ؛ آن هم نصف شبی دو تا از بچه ها را صدا کردم و گفتم: « بیچار اینقدر بچس که ترسیده، و داره سنگر درست می کنه» یکی دو ساعت بعد که کارش تمام شد، کارش شروع شد. صدای دعا می آمد و استغاثه. برای خودش قبر کنده بود نه سنگر. 📚 قصه های کوتاه. زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص126 🌺🌺🌺✨✨ https://eitaa.com/shamem_hoozoor