کنج دنجی گزیده ام "که مپرس" آسمان را به خانه آوردم ، غرق دریای رفت و آمد ها ؛ خویشتن را کرانه آوردم ... دل به دنیای بی کسی بستم بی کسی هم چه عالمی دارد ! به دیاری بدونِ آدم ها ؛ خویش را بی بهانه آوردم ... چه سکوتی ، چه خلوتی ، جانم ! تکیه دادم به شانه ی دیوار ذوق دارم برای تنهایی !!! غصه را ، تازیانه آوردم ! حالِ خوبی برای خود دارم در خیالات خویش ، آزادم خسته از روزهای تکراری ، حسِ نابی "شبانه" آوردم ... خسته از دود و شهر ماشین ها خسته از های و هویِ آدم ها کنج دنجی گزیده ام ، خود را ؛ خلوتی شاعرانه آوردم ... این نیاز من است ، مجبورم ؛ گاهگاهی به حالِ خود باشم که نگیرد کسی سراغ مرا ! خستگی را بهانه آوردم ... @shamimmarefat5