💓 در ایامی که شبانه‌ روز برای تدوین و مونتاژ فیلم‌ها در صداوسیما بودیم، وقت نماز که می شد، همین که شروع می شد، قلم را زمین می ‌گذاشت؛ 💓 لباس پوشیده و نپوشیده که گهگاه هم در طول مسیر می ‌پوشید، بچه ها را صدا می کرد که است و با جیپی که دم دست بود، به ‌طرف بلال حرکت می کرد. 💓 کاری هم نداشت که کسی می رسد یا نمی ‌رسد. مدتی صبر می کرد و بعد راه می ‌افتاد. بچه ها اشتیاق او را که می ‌دیدند، انگیزه بیشتری پیدا می کردند. 💓 اتفاق می افتاد که بچه ها در طول مسیر سوار ماشین می شدند. ماشین پر از بچه ها می شد، به ‌طرف مسجد بلال. همیشه از نخستین کسانی بود که وارد مسجد می شد. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 25. :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-: 🕊شمیم رحمت🕊 •┈┈•••✾•🌷🌿🌺🌿🌷•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2124283952Cc5f23552a1