🍒 و آموزنده ای تحت عنوان 👈 🍒 👈 - ساینا با یکی از دوستاش اومده بود خونه. یکی، دو ساعتی تو اتاق بودن و صداشون در نمی اومد. رفتم پشت در و آروم بازش کردم. ساینا و دوستش داشتن با هم شیشه می کشیدن. کنترل مو از دست دادم و داد و فریاد راه انداختم و کشیده محکمی زدم تو گوش ساینا. رفیقش هم وایستاده بود و بر و بر ما رو نگاه می کرد، ساینا تو حال خودش نبود، وحشی وحشی شده بود. یه دفعه حمله کرد طرفم و من که از این رفتارش شوکه شده بودم نتونستم از خودم دفاع کنم، دستش رو آورد جلو تا گردنبندم رو از گردنم بکشه که ناخن هاش گیر کرد به صورتم، من نتونستم مقاومت کنم، ساینا گردنبند رو پاره کرد و خنده کنان با دوستش رفتن بیرون... دیگه نمی دونم چیکار کنم روزبه، دیگه نمی دونم با این دختر سرکش چیکار کنم؟ آبرومو جلوی همه برده، تو هم که اصلا عین خیالت نیست. انگار نه انگار که ساینا دختر تو هم هست. روزبه لیوان آب قند را داد دستم و گفت: « مگه از من حرف شنوی داره؟ آخه چیکار می تونم بکنم؟ یادت رفته بهش گفتم دیگه حق نداری با این دوستای ناباب رفت و آمد داشته باشی چیکار کرد؟ رگ دوتا دستش رو با تیغ زد تا دیگه جرات نکنیم بهش حرفی بزنیم! ما باید از همون اول از جلوش در می اومدیم و بهش میدون نمی دادیم که حالا اینطوری سوارمون بشه، شب که برگشت خونه می دونم باهاش چیکار کنم. اونقدر کتکش می زنم که حساب کار بیاد دستش و بدونه یه من ماست چقدر کره داره! دیگه هر کاری هم بکنه برام مهم نیست، حتی اگه جلوی چشمام خودشو بکشه!» ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃