#آخرینعروس
#قسمت_بیست_و_ششم
#صدایبالکبوترانسفید
حکیمه نماز می خواند تا زمان سریع تر بگذرد ،وقتی کسی منتظر باشد زمان دیر می گذرد.
نسیم می وزد بوی یهار می آید وصدای پرواز کبوتران سفید به گوش می رسد .
بوی کل نرگس در فضا می پیچد .
امام عسکری علیه السلام صدا می زند : عمه جان ! برای نرجس قدر را بخوان.
حکیمه از جا بر می خیزد و به نزد نرجس می رود و شروع به خواندن می کند :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾
ما در شب قدرش نازل کردیم و تو چه، دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان برای انجام دادن کارها نازل می شوندآن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است
حکیمه فکر می کند چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدی علیه السلام وجود دارد؟ چرا امام حسن عسکری علیه السلام به حکیمه دستور خواندن سوره قدر را می دهد .
در این سوره می خوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل می شوند .
امشب باید سوره قدر را خواند ،زیرا امشب شب تولد صاحب شب قدر است....
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
#آخرینعروس
#صدایبالکبوترانسفید
#قسمت_بیست_و_هفتم
حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا می گیرد.
حکیمه دیگر نمی تواند نرجس را ببیند . پرده ای از نور میان او و نرجس واقع شده است .
ستونی از نور به آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است .
حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنه ایی ندیده است . او مضطرب می شود و از اتاق بیرون می رود و نزد امام حسن عسکری می رود :
_پسر برادرم!
_چه شده است عمه جان !
_من دیگر نرجس را نمی بینم ،نمی دانم نرجس چه شده ؟
_لحظه ایی صبر کن،او را دوباره می بینی .
حکیمه با سخن امام آرام می شود و به سوی نرجس باز می گردد.
وقتی وارد می شود منظره ایی را می بیند ، بی اختیار می گوید: ((خدای من !چگونه آنچه را می بینم باور کنم ؟))
او نوزدای را می بیند که در هاله ایی از نور است و رو به قبله به سجده رفته است !
این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود .
به راستی چرا او به سجده رفته است؟
او در همین لحظه اول بندگی و خشوع خود را در مقابل خدای بزرگ نشان می دهد . بوی خوش بهشت تمام فضا را گرفته است پرندگان سفید همچون پروانه بالای سر مهدی پرواز می کنند.
حکیمه منتظر می ماند تا مهدی علیه السلام سر از سجده بر دارد . اکنون مهدی علیه السلام پیشانی خود را از روی زمین بر میدارد و می نشیند .
به به چه چهره زیبایی!
حکیمه نگاه می کند و مبهوت زیبایی او می شود . به این چهره آسمانی خیره می شود . در گونه راست مهدی علیه السلام خال سیاهی می بیند که زیبایی او را دو چندان کرده است.
حکیمه می خواهد قدم پیش گذارد و او را در آغوش بگیرد ،اما می بیند که مهدی علیه السلام نگاهی به آسمان می کند و چنین می گوید :
«أشْهَدُ أنْ لا الهَ الاّ اللّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه "اشهد انّ علیا ولیّ الله"»
گواهی میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهم همانا محمد پیامبر خدا است شهادت می دهم علی ولی و برگزیده ی خداوند است..