دلبری دارم، دلم با او خدایی میکند
شور چشمانش قرارم را هوایی میکند
وزن اشعارم همه در محور هر قافیه
شهریاری گشته و نغمه سرایی میکند
چهل ستون را بی ستون کرده قدمهای دلش
لرزه هایش هر مناری را هجایی میکند
تیشه فرهاد را بشکسته آن شور و نوا
جان شیرینی بپای او فدایی میکند
تا پل خواجو کشیده سرمه در چشمان من
شاعری را در فراقش چون سنایی میکند
دفتر شعرم شده یک مثنوی ناتمام
در هوای وصف او بیتی گدایی میکند
نقش او را میکنم حکی میان طاق دل
چون زلیخایی بپایش دلربایی میکند