ذکر لبهام یکسره زینب هست علیا مخدّره زینب از امامش محافظت میکرد مِیمَنه تا به مِیسَره زینب می کشم از مصیبتش فریاد چقدَر بین راه می افتاد پای این روضه باید اصلا مرد: «دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد» دوری از یار سهم زینب شد مایه ی اقتدار مذهب شد موی او شد سپید از بس که پدرش در مقابلش سَب شد گوییا اینکه برده اند از یاد که علی کرده کوفه را آباد کوفه با دخترش چه ها کرده خوب مزد امامتش را داد قد زینب ز طعنه ها تا شد بعد سقا اسیر غم ها شد آنقدَر در جهان بلا دیده لقبش «کعبةُ الرَّزایا» شد زینب و چشم بی حیا ای وای زینب و شاه سرجدا ای وای او سوارِ کجاوه ی عریان دلبرش روی نیزه ها ای وای