یک نفر اهلِ وفا، در حلقهٔ یاران بس است هردلی را محرمی درجمعِ دلداران بس است اینکه در دنیا کسی باشد که وقتِ دیدنش دل شود آشوب و عقلِ آدمی حیران بس است از جنونِ عاشقی، جانی به شدّت مبتلا ازتمام عشق مارا، سینه ‌ای ویران بس است حاصلی جز این نمیخواهد، دلم از زندگی همقدم باتو شبی، مستانه در باران بس است گفته بودی: دردِ دلتنگی ندارد چاره‌ ای چارهٔ هردردِ بی‌درمان تویی هجران بس است خنده‌ ات دل را تهی میسازد از غم، خنده کن قندِ لبخندت برای تلخیِ دوران بس است