یک نفر فوت کرده و بازمانده‌ها وسط صحن بیمارستان داد و قال دارند، کار به فحش و یقه و یقه‌کشی هم رسیده و دستهایی که به حکمت خدا و گَردِ پای جناب عزرائیل نمی‌رسند کف حیاط با هم گلاویز شده‌اند. گریه‌‌ی مردها جگرسوز است اما جیغِ زنها پر از حال بد و حال فحاشی‌ها بدتر و زشت‌تر! این سردردها و سرگیجه‌ها نمی‌گذارد و گرنه من از روایتِ یک هفته بستری که دو روزش در آی‌سیو بود می‌توانستم پر فروش‌ترین رمان سال را بنویسم! مخصوصا با هیجانِ هشیاری در آی‌سیو و تماشای آدمهای رفته در کما! ولی خب اصلا حوصله‌‌اش را ندارم که کلمه بچینم و فضاسازی کنم و مخاطب را بیاورم توی قصه و از این هنرنمایی‌ها! من تمام حادثه‌ها و خاطره‌های این چند روز سخت را فقط در یک رمان یک خطی خلاصه می‌کنم و می‌نویسم: دوستت دارم مادر💚 ✍ملیحه سادات مهدوی . 🌱 @sharaboabrisham