شراب و ابریشم...
سلام و روشنی🌱 اول این تلاوت محشر رو گوش بدید که روحتون جلا بگیره تا بعد جواب سوال پست بالا رو بگم.
●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥● امروز که داشتم این تلاوت رو گوش می‌دادم یکهو یاد یک خاطره افتادم که مرورش برای خودم حلاوتی تازه داشت. دانشجو که بودم، زیرگذر دانشگاه فردوسی مشهد یک فضای بازاری داشت که هر از گاهی تغییر کاربری می‌داد، مدتی که ما اونجا بودیم، شهرداری از اغذیه‌فروشی گرفته تا قابلمه‌فروشی و شهرکتاب، هر چی فکرشو بکنید، به قواره‌‌ اون مغازه‌ها دوخت. زمانی‌که اونجا بساط قابلمه و ظرف و ظروف پهن بود من مشتریِ لوازم فانتزیش بودم، جون می‌داد برای سوغاتی. فروشنده یک آقای میانسالِ قوی‌هیکل بود که هر وقت وارد مغازه‌اش می‌شدی سرش روی میزش خم بود و داشت تلاوت مجلسی گوش می‌داد، گه‌گاهی هم خودش همراه قاری‌ها تلاوت می‌کرد. من گاهی فقط برای شنیدن تلاوتها می‌رفتم بین قفسه‌ها قدم می‌زدم. اولین بار بود که یک مغازه‌دارِ قرآنی می‌دیدم و برام تازگی داشت. یک بار که جلو قفسه لیوانای رنگی‌رنگیش ایستاده بودم و داشتم برای سوغات بچه‌ها لیوان انتخاب می‌کردم، خانومی وارد شد، رفت جلو و یک ماهی‌تابه گذاشت روی میز و گفت من این ماهی‌تابه رو شش ماه پیش از شما خریدم، اما خدا شاهده استفاده نکردم فقط فرصت نکردم پس بیارم، میشه ازم پس بگیرید؟ آقای قاری بدون اینکه سرش رو بالا بیاره، بدون اینکه ماهی‌تابه رو برانداز کنه که آیا سالمه یا نه، بدون اینکه از خانم توضیحی بخواد، همونجور که داشت تلاوتش رو گوش می‌داد، جواب داد: بذارید تو قفسه، پولش را میخواید یا جنس؟! اون خانوم رو نمیدونم چه حسی بهش دست داد، برای من ولی اون تلاوتی که اون لحظه داشت پخش می‌شد، شبیهِ خاکشیرِ یک شربت شیرینِ تگری تو چله تابستون، توی قلبم ته‌نشین شد و رفت که نشست عمق دلم! این رفتارِ کریمانه رو جز از یک آدمِ آمیخته به قرآن نمی‌شد انتظار داشت. آقای فروشنده، قرآن رو فقط گوش نمی‌داد، قرآن رو عمل می‌کرد... 〰➿〰➿〰➿ آقایی که بعد از جمع شدن مغازه‌ات دیگه هیچ وقت ندیدمت و حتی نمی‌دونم اسم و رسمت چی بود، آرزو می‌کنم توی عطش و زیر آفتاب محشر با یه لیوان شربت خاکشیر بهشتی تشنگیت رو بگیرن، شبیه شربتی که از قرآن، تو جام دل مشتریهات می‌ریختی... ✍ملیحه سادات مهدوی مهمان شراب و ابریشم باشید👇 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a