تاریخ پیام سه‌شنبه ۱۴ فروردین است. اینها را به پونه گفته‌ام. یکی از تنها کسانی که امید دارم بعد از مرگم اجازه ندهد پای حسرتهای من به آن دنیا برسد و همینجا یکجوری برایم دست و پا کند این چیزهایی را که دلم خواسته... شبی که پیام را می‌نوشتم واقعا خیال می‌کردم شاید هرگز به غدیر نرسم، تازه اگر هم برسم قرار است پول از کجا بیاورم برای یک جشن با شکوه؟! من شب قدر از خدا پولِ فراوان و حلال خواستم تا خرج غدیر کنم و دیروز عصر رفتم که ۴ رأس گوسفند را قربانی کنند و من آنجا باشم که کار طبقِ قراری که با شبکه‌ی سه بسته بودیم پیش برود! دو روز است دارم برای گروههای مردمی کمک‌هزینه‌ی مخارج غدیر واریز می‌کنم و هنوز قدری پول دستم مانده که باید خرجِ غدیرش کنم... از پیامی که برای پونه نوشته بودم ۵۴ روز گذشته و فقط همینقدر می‌دانم که من زنده ماندم و پول حلال و فراوان رسید به دستم و الان در تدارک یک جشن باشکوهم... دیروز دوباره برگشتم و این پیامی که به پونه داده بودم را خواندم و گریه کردم، از همان گریه‌هایی که هیچ کس جز خدا محرمش نیست! البته خودم می‌دانم برای آن تکه‌ای از پیام که عکسش را اینجا نگذاشتم داشتم گریه می‌کردم، برای آن حرفی که تا بحال فقط به پونه گفته‌ام و هیچ کس دیگری از من نشنیده... حضرت زهرا هزار هزار منت بر من گذاشتند و رخصت دادند که من قاطیِ نوکرانِ غدیر باشم... حالا چطور باید شکرش را به جا بیاورم؟ من خجالت می‌کشم از حضرت زهرا حاجت بخواهم، همین‌که به کنیزی بَرَم دارند خودش آخرِ حاجت‌روایی‌ست...😭 الحمدلله رب العالمین💚