.
اولین باری که همایش شیرخوارگان رو حرم بودم، سال اول دانشگاه بود.
اولین جمعهی محرم، صبح خیلی زود وقتی همه خواب بودن، از خوابگاه زدم بیرون و چند ساعت بعد وقتی با صورت پف کرده و چشمای قرمز برگشتم خوابگاه، طیبه با تعجب پرسید کجا بودی؟ لبخند زدم و گفتم همایش شیرخوارگان حسینی...
سربندِ یا حسینی رو که از اون همایش گرفته بودم، هنوز دارم...
بعد از اون همایش من دیگه دلبستهی شیرخوارگانِ حرم شدم و با خودم قرار کردم هر جای دنیا که باشم، صبح اولین جمعهی محرم، حرم امام رضا جان باشم...
.
دستاتون رو بدید به من
با من بیاین توی حرم
باور کنید بیرونِ این حرم، هیچ خبری نیست...
.