شراب و ابریشم...
. شب دوم اسارت! با طوفانی که امروز عمه توی کوفه به پاکرد، بساطِ تمام هلهله‌ها و جشن‌ و پایکوبی‌ها ج
. شب سوم اسارت شب از نیمه گذشته، هر کی هر جا و با هر حالی که بوده خوابش برده، عمه اما هنوز بیداره! رباب خاتون انگار قدرت تکلمش رو از دست داده و جز اسم تو هیچی یادش نمونده، کمتر حرف می‌زنه، بیشتر گریه می‌کنه و دائم اسم تو رو تکرار می‌کنه. بچه‌ها مرتب بهونه‌ات رو می‌گیرن، کاروان‌دارها گاه و بی‌گاه هجوم میارن و گاهی سرعت شلاق از سرعت دویدنِ عمه بیشتره و قبلِ رسیدنِ عمه، ضربه به بچه‌ها اصابت می‌کنه! ما حدود هشتاد نفریم و عمه فقط یک نفره! شب از نیمه گذشته، همه با بدنهای مجروح و دلهای محزون، هر طور که بوده خوابشون برده، عمه ولی هنوز بیداره... @sharaboabrisham