.
شب سوم اسارت
شب از نیمه گذشته، هر کی هر جا و با هر حالی که بوده خوابش برده، عمه اما هنوز بیداره!
رباب خاتون انگار قدرت تکلمش رو از دست داده و جز اسم تو هیچی یادش نمونده، کمتر حرف میزنه، بیشتر گریه میکنه و دائم اسم تو رو تکرار میکنه.
بچهها مرتب بهونهات رو میگیرن، کارواندارها گاه و بیگاه هجوم میارن و گاهی سرعت شلاق از سرعت دویدنِ عمه بیشتره و قبلِ رسیدنِ عمه، ضربه به بچهها اصابت میکنه!
ما حدود هشتاد نفریم و عمه فقط یک نفره!
شب از نیمه گذشته، همه با بدنهای مجروح و دلهای محزون، هر طور که بوده خوابشون برده، عمه ولی هنوز بیداره...
#خیالنوشت
#دخترِبابا
@sharaboabrisham