2.22M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
واسه یه دوره‌ی آموزشی دعوت شدیم مشهد. آخرای شب رسیدیم، برای پذیرش خیلی اذیتمون کردن، دو ساعتی توی محوطه اردوگاه معطل بودیم تا بالاخره بهمون اتاق دادن، واقعا خسته و کلافه شدیم، تا جابه‌جا بشیم و بخوایم بخوابیم ساعت شد دو... همونطور که دراز کشیده بودم با خودم فکر می‌کردم چقدر عملکرد تیم پذیرش ضعیف بود، چرا برای دادن یک اتاق اینهمه معطلمون کردن؟ داشتم با خودم غر می‌زدم که خوابم برد و خواب دیدم از اردوگاه زدم بیرون و برگشتم خونه، (عطاشونو به لقاشون بخشیدم انگار 😅) وقتی رسیدم خونه گفتم ای وای چرا پس حرم نرفتم؟ نمی‌دونید تو خواب چه حالی شده بودم، داشتم از غصه دق می‌کردم، با هق‌هقِ گریه و نگرانی از خواب پریدم و فقط خدا رو شکر کردم که خواب بود! من واقعا بیمارم! دچار نارسایی در ادراکِ جهانِ بی حرم و بی زیارت! من فوبیای مواجهه با جهانِ بدون حرم و خالی از زیارت و حتی کم‌زیارت، دارم! من سندرمِ نکنه نشه برم حرم دارم که همین نگرانی‌های مزمن میاره برام! من سال‌هاست که برای شفا نمی‌رم حرم، برای بیمارتر شدن میرم... . . این فیلم، قصه‌ی ما و حرمه! رهامونم کنی باز برمی‌گردیم، کجا بریم آخه بهتر از اینجا امامِ رئوفِمون؟! پینوشت: من آن ترسیده‌ترین گنجشک باغم که به تو پناه آورده‌ام... فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ... پینوشت: مشهد آمدن را با تمام تراژدی‌هایش دوست دارم، هر چه که باشد، هر چه که بشود به زیارت‌هایی که هر یکیَش با سه تا عوض داده خواهد شد می‌ارزد... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham