#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_صد_نه
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
بابای مهربان در حالیکه از مغازه خارج میشد گفت:دختر من خیلی خوشبخته که داره از دست توی حیوون خلاص میشه.تو بی رحمترین و بی وجدان ترین مردی هستی که توی عمرم دیدم..خیالت راحت مهریه هم نمیخواهیم ،،بهتره پولاتو تموم نکنی چون لازم داری تا بتونی عشق و حال کنی…..بابای مهربان آب دهنشو جلوی پام انداخت و خواست بره که گفتم:واقعا متاسفم….کاش اینطوری نمیشد.با پوزخند گفت:خداروشکر زودتر از اونی که فکر میکردم این موضوع تموم شد هر چند دخترم چند وقت باید بین مسیر خونه و مطب روانپزشک باشه تا دیوونه نشه..چند ماه بیشتر طول نکشید و طلاق منو مهربان جاری شد..دفتر زندگی منو مهربان با گرفتن پول ۱۴تا سکه برای همیشه بسته شد…..هنوز نمیدونم حکم گرفتن اون ۱۴تا سکه چی بود چون من کل ۳۰۰تا سکه رو میخواستم به حسابش بزنم اما مهربان فقط به اون ۱۴تا اکتفا کرد..همون روز که خطبه ی طلاق جاری شد و از محضر اومدم بیرون زنگ زدم به نهال..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد