یکی از دوستانش تعریف میکند: «گویا خانمی در شلوغی اغتشاشگرها گیر افتاده بوده و روحالله به او کمک میکند و او را از مهلکه نجات میدهد، اما ناگهان پایش به چیزی میخورد و روی زمین میافتد. آشوبگرها هم دورهاش میکنند.» گرگها سیدخدا را محاصره کردند و هرکس با هر وسیلهای که در دست داشت ناجوانمردانه غیظ خود را خالی کرد؛ یکی با چوب و دیگری با سنگ؛ یکی پنجه بوکس و دیگری چاقو؛ عدهای هم با لگد میزدند و یک نفر هم که لباس قرمز بر تن داشت با پا روی سینه او ایستاده بود و بالا و پایین میپرید. لباس روحالله در تنش پاره شد و او را وحشیانه روی زمین کشیدند. یکی با لگد به سر و صورت او کوبید و دست آخر رذلی چاقو بهدست، چاقو را چندبار درکمرش فرو کرد. روحالله غرق در خون روی زمین افتاد. چشمهایش را بست. شهادت را دوست داشت. چقدر دلش میخواست به سوریه برود که مقدر نشد، اما حالا به آرزویی که میخواست، رسیده بود. دوست دیگر روحالله تعریف میکند: «وقتی روحالله را سوار آمبولانس کردیم، ماشین غرق خون شده بود. نفسش بالا نمیآمد و از شدت درد بهخود میپیچید. درد قفسه سینه و ضربههایی که به سرش خورده بود، بیتابش کرده بود. حرف دردناکی است اما میگویم چاقو را که از کمرش بیرون کشیدند، تکهای از گوشت تنش هم بیرون آمد. وقتی میخواستیم او را به بیمارستان ببریم اغتشاشگران جلوی آمبولانس را گرفته بودند و اجازه حرکت نمیدادند. شرایط بدی بود. در بیمارستان با اینکه پزشکان نهایت سعی خود را کردند، اما روحالله به شهادت رسید.» به روایت شاهدان عینی ماجرا، بالغ بر ۲۰نفر به جان یک نفر افتاده بودند؛ آن هم وحشیانه. به گناه نکرده کتکش زدند. مادر میگوید: «پسرم را داعشیها کشتند؛ داعشیهای داخلی.» او از مسئولان میخواهد با آشوبگران برخورد قاطع شود تا دیگر مادری مثل او داغدار جوانش نشود.