🔰زندگینامه شهید حسین منگلی(حسین چریک) و پیغام حاج قاسم به پدر شهید 💐نامش حسین بود ملقب به حسین چریک، حسین جبهه‌ها و حسین حاج قاسم سلیمانی. در اول فروردین ماه سال 1343 در خانواده‌ای روستایی، متدین و ساده زیست به دنیا آمد که باعث دلگرمی خانواده شد. این خانواده بسیار مذهبی بودند و علاقه زیادی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)داشتند و از این رو نام این کودک را حسین نهادند. مردم شهربابک به خوبی او را می‌شناسند.چابکی و عبادت‌های شبانه اش در مسجد او را متمایز از هم سن و سالانش کرده بود. "حسین منگلی" با آغاز جنگ به اصرار خودش به جبهه می‌رود اما بارها به دلیل جثه کوچکش وسن کم برگردانده می‌شود اما همچنان با سماجت به جبهه می‌رود و سرانجام در عملیات کربلای 5 جام شهادت را می‌نوشد. در شهربابک همه حسین را با سرلشگر حاج قاسم سلیمانی می‌شناسند او در عملیات‌های مختلفی همراه سردار بوده است و پدر و مادر حسین می‌گویند" دلمان خوش است حسین با بزرگان جنگ و انقلاب همراه بوده است" به منزل این خانواده شهید می‌روم تا همزمان با ورود 157 غواص و شهدای گمنام از حال و هوای این روزهایشان بپرسم.زمانی به آنجا می‌رسم که پدر و مادر شهید منگلی خیره به تلویزیون نشسته‌اند و مادر با گوشه چادرش اشک‌هایش را پاک می‌کند و پدر مدام یا حسین یا حسین می‌گوید. ✨ از حاج محمد  پدرحسین  می‌خواهم کمی از شهید برایم بگوید؛ او شهید را اینگونه توصیف می‌کند: پسرم حسین از زمانی که راه رفتن را یاد گرفت و قدری به مسایل دینی آشنا شد همیشه پای منبرها بود . کارهای عجیبی می‌کرد هر وقت می‌خواست نماز بخواند اول خودش می‌خواند بعد من و مادرش را بیدار می‌کرد .هر شب به مسجد روستا می‌رفت و تا اذان صبح در مسجد بود و به راز و نیاز می‌پرداخت .یک روز صبح که از خواب بیدار شدم زن همسایه‌مان در را کوبید و وقتی در را باز کردم گفت حاج محمد جلوی حسینت را بگیر گفتم مگر کاری انجام داده است؟گفت "دیشب نیمه‌های شب متوجه شدم صدای ناله و گریه از مسجد بیرون می‌آید رفتم نزدیک، دیدم حسین بر زمین مسجد سجده کرده است و زار زار گریه می‌کند" .گفتم همسایه, حسین بین ما نیست، حسین خودش هست و خدای خودش. وقتی به سن 7سالگی رسید وارد مدرسه شد و در دوران تحصیل همانند امت مسلمان در راهپیمایی‌ها شرکت فعال داشت و در سال 1359 وارد بسیج شد در آن زمان فرزندم حسین از نظر جثه و سن بسیار کوچک بود تا اینکه در سال 1360 داوطلب حضور در جبهه شد قبل از اینکه برود به حسین گفتم حسین جان مبادا پشت به جبهه کنی. گفت "پدر مگر خون من از خون همسنگرانم و هم محله ای هایم رنگین تراست "؟! وبعد رفت که یکی دو بار از پادگان امام حسین (ع)حسین را برگرداندند که برای بار سوم با گریه و زاری و واسطه یکی از برادرانش او را به جبهه اعزام کردند و از سال 60 دیگر جبهه را ترک نکرد و به حدی جبهه را دوست داشت که حاضر به آمدن مرخصی نبود. بعد از مدتی در نزد سردار حاج باقری مسئول تخریب لشگر41ثارالله اموزش دید حسین من به گفته حاجی باقری بقدری از نظرمعنوی و روحی خداوند بهش لطف کرده بود که مانند کوهی استوار ثابت قدم بود و زبان زد رفقای همسنگری و کل لشگر شده بود. ✨چرا به حسین,حسین چریک می‌گفتند؟  حسین معروف بود به دکتر منگلی یا حسین چریک همه دوستان و همرزمانش او را به این اسم می‌شناختند وچریک بود در شناسایی‌ها ,شکستن خط ها ,غواصی,و بارها تنها به خطوط عراقی ها می‌رفت. اما مادر حسین، می‌گوید گذر زمان مرا آرام تر نکرده است که هیچ، هر روز دلتنگ‌تر هم می‌شوم. می‌گوید تمام خاطرات حسین را به یاد دارد و شب و روزش را با این خاطرات به سرمی‌کند. بعد از گذر سال‌ها زمانی می‌خواهد از حسین بگوید بغض می‌کند.... وقتی از او می‌پرسم مادر چه خاطره‌ای از فرزندتان حسین بیشتر شمارا ناراحت می‌کند، این گونه پاسخ می‌دهد: حسین هرموقع به مرخصی می‌آمد بدنش زخمی بود. یک روز به خیابان رفته بودم و برایم خبر آوردند که حسین از جبهه آمده است سراسیمه به خانه آمدم که دیدم حسین زیر سایه خانه نشسته است که یک لحظه گوشه لباس بسیجی اش کنار رفت و دیدم که زخمی است ولی به من چیزی نگفت. رفت داخل اتاق و گفت مادر لباس هایم را بیاور آوردم به من گفت برو بیرون. با حالت ناراحتی رفتم بیرون اشک از چشمانم می‌آمد و از گوشه در نگاه کردم دیدم حسینِ من پهلویش زخمی شده است که صدایم را بردم بالا گفتم امان از دل زهرا...! ✨مادر در انتظار برادر حسین  با بغض در حالی که تشییع جنازه غواصان و شهدای گمنام را نگاه می‌کند، می‌گوید من یک فرزند دیگر هم دارم که الان 30 سال است که خبری از او ندارم دعا کنید از این شهدایی که آوردند یکی از آن‌ها حسن من باشد . ✨ادامه👇