💠خاطراتی از شهید والامقام عباس آسمیه《به روایت مادر و برادر》
🌷🌿🌤
عباس قبل از رفتن به سوریه نزد من آمد و گفت:
برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.
آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد.
او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن.
می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.
راوی: مادر شهید
🔸️🔴🔸️🔵🔸️🔴🔸️
من و عباس دو فرزند خانواده هستیم. من متولد 1355 هستم و او متولد 1368 بود. والدین مان بعد از من بچهدار نمیشدند تا این که سال 1367 مادرم خواب میبیند حضرت عباس(ع) یک پارچه سبز به ایشان میدهد.
آن موقع ما در کرج همسایه خانواده دهباشی بودیم که دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهیدان دهباشی به مادرم میگوید تعبیر خوابت این است که خدا به شما یک پسر میدهد.
سال بعد هم عباس به دنیا میآید. اول میخواهند اسمش را امیر عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس میگذارند. به برکت و احترام خوابی که مادر دیده بود.
راوی برادر شهید
🔸️🔴🔸️🔵🔸️🔴🔸️
از قول سرهنگ یزدیان یکی از فرماندهانش، عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد.
در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکی شان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد.
در طول ماه شاید 20 روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای مستمند میداد.
یکبار که میخواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر.
بابا گفت من خجالت میکشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت.
راوی: برادرشهید
🔸️🔴🔸️🔵🔸️🔴🔸️
برادرم یک اخلاق حسنهای که داشت، سعی میکرد بچهها را با دادن هدیه به حفظ قرآن تشویق کند. به خانه ما که میآمد، همیشه یک جایزه با خودش داشت تا اگر دخترم سورهای حفظ کرده باشد، آن هدیه را به عنوان جایزه به او بدهد.
از قِبَل توجه عباس، الان دخترم چندین سوره قرآن را حفظ کرده است.
راوی: برادرشهید
🔸️🔴🔸️🔵🔸️🔴🔸️
عباس در طول هفته یک برنامه منظم برای خودش طرحریزی کرده بود. شنبهها از منبر و مجلس مسجد جامع کرج استفاده میکرد.
یک شنبهها به مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان کرج میرفت.
دوشنبهها به مسجد امام حسن(ع) در دهقان ویلای کرج میرفت و از درس عرفان و تفسیر قرآن دکتر روحی که از شاگردان آیت الله بهجت هستند بهره می برد.
سهشنبهها با آقای عباس چهرقانی که بعدها همرزمشان شد، در هیئتی شرکت میکرد که گاهی در منزل آقای چهرقانی برگزار میشد و گاهی در مسجد امام جعفرصادق(ع) در فاز یک شهرک اندیشه.
چهارشنبههایش هم وقف عملیات شبانه(گشت، ایست و بازرسی و…) در کوهسار تهران بود که با دوستش آقای صالح خضرلو در آن شرکت میکردند.
پنجشنبه هم که مسجد فلکه دوم فردیس دعای کمیل میرفت.
جمعه صبح در همان مسجد فلکه دوم دعای ندبه شرکت میکرد و عصر جمعه دوباره به شهرک اندیشه و به مسجد امام حسن(ع) میرفت.
راوی: برادرشهید
🔸️🔴🔸️🔵🔸️🔴🔸️
تلاشش خودسازی بود. دو گوشی قدیمی داشت که از آن ها استفاده میکرد. یکبار برایش گوشی هوشمند خریدم و گفتم عباس جان الان گوشیهای جدید آمده، تلگرام و واتساپ و این چیزها هست.
تا کی میخواهی از موبایل قدیمی استفاده کنی. گفت نمیخواهم این چیزها من را از خودم دور کنند و از فعالیتهایم فاصله بگیرم.
اما گوشی را گرفت و گفت از آن استفادهای میکنم که بعدها میفهمی.
بعد از شهادتش موبایل عباس را چک کردم و دیدم به گفته استادش دکتر روحی که تأکید کرده بود احادیث اهل بیت را حفظ و به آن عمل کنید، عباس در گوشیاش احادیث را ضبط و آن ها را حفظ می کرده است.
برادرم متولد 1368 بود. جوان همین دوره و زمان بود اما سعی میکرد مشغلههای زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نکند.
راوی: برادر شهید
🕊💫🌷🍃