خاطرات به یادماندنی از پلیسِ شهید در عیدِغدیر به روایت مادرشهید👇 ظهر بود زنگ‌زدم گفتم: مصطفای من غذا ها حاضره بیا ببر برای توزیع. اومد و من بغل کرد و تشکر کرد و گفت: مامان امروز چی دلت می خواد: گفتم: دلم می خواد مثل هرسال عید غدیر خونمون پر از مهمون باشه و من هم میزبان مهمانان امیرالمؤمنین علی علیه السلام باشم ولی حیف که نشد کرونا همه چیز را بهم ریخت. گفت اگه الان با این خستگی بری خونه ببنی خونه پر ازمهمونه چی میشه.... گفتم: وای مامان از خُدامِ.... با اون نفس گرمش گفت: حاجت روا شدی... وارد منزل شدم آشنایان و اقوام همه جمع بودند. وسایل پذیرائی شیرینی و شکلات و انواع میوه ها ... مصطفی همه چیز را مهیا کرده بود برای جشن عید غدیر آنجا بود با تمام خستگی‌ها و عرقی که برای پخت طعام علوی برجسم و جانم نشسته بود برایش دعا کردم... گفتم:مصطفی جانم راضی‌ام از تو تا قیام قیامت تو که حاجتم رو در این روز عید برآورده کردی و دلم و شاد کردی خدا حاجتت و بده و دلت را شاد کند. وبی خبر از این بودم که حاجت قلبی او شهادت در جوانی است... و با شهادت است که او دلش شاد می شود و قهقهه ی مستانه سر می‌دهد. 🕊🕊🕊🕊🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️