به بهانه طرح تکریم ایثار و جمع آوری خاطرات شفاهی جنگ، با مریم پناهی درچه، کارمند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که فرزند شهید هستند به گفتگو نشستیم تا با او از فراز خاطرات پدر عبور کنیم، امید که تا زنده‌ایم قدردان شهدا و ایثارگران این مرزوبوم باشیم. پایگاه اطلاع‌رسانی خانه فرهنگ ایثار و مقاومت- پدرم «رمضان پناهی» متولد سوم اسفندماه 1314 در شهر درچه استان اصفهان بود، -درچه- یکی از شهرهای شهید پرور کشورمان است که دارای بالاترین تعداد شهید در دوران دفاع مقدمی‌باشد. پدرم در همان سالهای ابتدای جوانی به شغل بنایی و معماریی را روی آورده بود. در سال 1339 ازدواج کرد که حاصل ازدواجش با مادرم دو پسر و هفت دختر بود. والدین من هر دو بسیار مذهبی و انقلابی بودند. پدر ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل(ع) داشت. در دوران انقلاب پدر و مادرم از فعالان آن دوران بودند و با وجود داشتن تعداد فرزندان زیاد در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند و حتی ما را هم با خود می‌بردند، یک مرتبه هم با امام خمینی(ره) دیدار داشتند که من هم همراهشان بودم اما به دلیل کمی سن خاطرات آن روز را در ذهن ندارم، پدر من علاقه بسیار زیادی به امام(ره) داشت. با شروع جنگ پدر به همراه برادر بزرگم و دو نفر از عموهایم برای دفاع از کشور به صورت داوطلبانه در جبهه‌های حق علیه باطل حاضر شدند. پدر از همه چیز گذشت و مسئولیت خانه و خانواده را به مادر سپرد به جبهه‌ها شتافت.  مادرم؛ یک شیرزن است، یک زن انقلابی بسیار فعال است که با وجود بچه‌ها و مسئولیت خانه از طریق نهضت سوادآموزی تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش و کوشش فراوان موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد در رشته الهیات شد. مادر به خاطر فعالیت‌های متعددی که در شهر درچه داشت هموراه چهره آشنا و معتمدی برای اهالی شهر بود. پدر با اطمینان کامل به توانایی‌های همسرش با دل آرام برای دفاع از مملکت عازم شد. پدر به واسطه آشنایی با کمک‌های اولیه به عنوان امدادگر وارد منطقه شد و البته به فراخور شرایط زمانی و منطقه عملیاتی مطمئناً مسئولیت‌های متفاوتی بر عهده ایشان قرار می‌گرفته است. پدر در دوران حضورش در جبهه، بسیار کم به مرخصی می‌آمد؛ در زمان مرخصی هم در منزل نمی‌ماند بلکه برای کمک به مصدومین  به مراکز درمانی می‌رفت و یا با گروه‌های جهادی برای بازسازی شهری جنگ‌زده همراه می‌شد. یکی از عموهایم«اسماعیل پناهی» که متولد 1330 بودند، در تاریخ 3 فرودین ماه 1361 به شهادت رسید و عموی دیگرم «حسن پناهی» در 15 آبان ماه 1361؛ در سن 37 سالگی به شهادت رسید. سرانجام پدرم هم در 23 بهمن ماه 1364 در منطقه فاو به شهادت رسید. نحوه شهادت پدر بر اثر اصابت ترکش خمپاره بوده است، در حالی که روزه بود با لبی تشنه در کنار رود اروند با دو دست که از بدنش جدا شده بود جام شهادت را سر می‌کشد. پدر در نحوه به شهادت رسیدن از حضرت ابوالفضل(ع) که ارادت ویژه نسبت به ایشان داشت، تأسی جست. خبر شهادت ایشان هم از طریق سپاه استان اصفهان به ما داده شد و پس از تشیع در مزار شهدای شهر درچه به خاک سپرده شد. برادرم که به همراه پدر در منطقه جنگی حضور داشت نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفت و دچار جانبازی شد؛ البته برای ثبت جانبازی اقدام نکرد. تا امروز که سالها از آن روزها میگذرد هنوز هم تعدادی از این ترکش‌ها در سر ایشان باقی مانده است و در حال حاضر به دلیل شدت یافتن عوارض این ترکش‌ها روزگار سختی را می‌گذراند. نصیحت‌هایی که پدر همواره به ما داشت و در وصیت‌نامه ایشان هم آورده شده است، عبارتند از: انجام فرائض دینی و به ویژه احتمام به نماز اول وقت، پشتبانی از ولایت فقیه، رعایت احترام مادر و این که همواره پشت هم باشیم. ما امروز نسبت به شهدا دین داریم و باید قدردان ایثار آنها باشیم و فراموش نکنیم که آسایش و امنیت امروز ما نتیجه خون پاک شهیدان است و این که شهداء از همه چیز به خاطر آب و خاک و عزتشان از همه رویاها، آرزوها و همه داشته‌هایشان گذشتند. پدران ما ستون اصلی خانواده بودند و نبود آن‌ها با هیچ چیز برایمان قابل جبران نخواهد بود. متأسفانه شنیدن برخی صحبت‌ها قلب ما را به درد می‌آورد صحبت‌هایی مثل این که خانواده ایثارگران از خون شهدایشان به همه چیز رسیدند و یا این که می‌خواستند به جنگ نروند؟! از مسولین هم انتظاری نیست جز اینکه حرمت خون شهدا را نگه دارند و فریب زرق و برق پست و مقام را نخورند و در خدمت مردم و برای مردم باشند. در اینجا اجازه می‌خواهم تا پیشنهادی برای مسؤلین محترم داشته باشم و آن اینکه؛ ما فرزندان شهداء از طریق دنیای مجازی موفق شدیم تا حدی با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم که خیلی مثمرثمر بوده است؛ از مشکلات هم آگاه می‌شویم و سعی می‌کنیم در جهت حل آن‌ها قدم برداریم، صندوق قرض‌الحسنه‌ای در بین خودمان تشکیل داده‌ایم و مهمتر از این که حضورمان در کنار یکدیگر دلگرم کننده است چون شرایط نسبتاً یکسانی داشتیم و