💐🕊گزیده ای از وصیت نامه شهید بزرگوار حسن عشوری 🌷سلام و درود خدا و فرشتگانش بر آخرین ذخیره آسمان امامت و ولایت حضرت مهدی (عج)، این منجی عالم بشریت. سلام‌وصلوات خاصه خداوند بر ارواح طیبه شهدای اسلام، از صدر اسلام تا به امروز، این گلگون‌کفنان که با نثار جان خویش نهضت اسلام را تا به امروز به پیش برده‌اند. 🌷خداوندا: دستانم را یارای نوشتن نیست. نمی‌دانم از چه بگویم و بنویسم. ازاین‌دست و پایی که در راه رضای تو گام برنداشته‌اند، از این قلب سیاه که با گناه سیلاب عصیان در راه تو را در پیش‌گرفته‌اند. 🌷پروردگارا: ای خالق آسمان و زمین، ای فریادرس بیچارگان، ای نهایت آمال و آرزوی ما عارفان، مرا دریاب. اینک این بنده حقیر و مسکین و ذلیل، با امید رو به‌سوی تو آورده است. او را ناامید از لطفت برنگردان. خدایا این تو بودی که همواره مرا در کنف عنایت خود قراردادی و از گذرگاه‌های تاریک دنیا که جز تو مرا مددرسانی نبود، به‌سلامت عبور دادی و در مقابل، این من بودم که پس از هر درخواستی از تو در جهت عصیان و سرکشی از اوامرت گام برداشتم و خود را به  ورطه هلاک انداختم. این بنده نوازی تو بود که مرا پس از هر کار ناصوابی به‌سوی خود فراخواندی و قلم عفو بر قصور و تقصیر من کشیدی و مرا رسوای عالم نساختی. 🌷اکنون چقدر خود را در برابر عظمت تو حقیر می‌پندارم، خداوندی که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و حکمرانی تمام عوالم در ید اختیار اوست مگر نمی‌تواند بنده ضعیف و خطاکار خود را به سخت‌ترین شیوه مجازات کند؟ انگار که انسان سرمست از پیروزی‌ها و خوشی‌ها فراموش کرده است که او هیچ قدرت و اختیاری از خود ندارد و همه امورش متکی به ذات خداوند است! 🌷خداوندا: تو خود فرمودی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. آغوش بگشا و ردای سرخ شهادت را که به بهترین بندگانت عطا فرمودی به من نیز عطا فرما و مرا با شهدای صدر اسلام محشور فرما. 🌷معبودا: تو خود می‌دانی در این شب‌ها و روزهای ظلمانی زندگی در دنیا، دیگر هیچ آرزویی جز وصال به تو با شهادت برایم باقی نمانده. 🌷بارالها: نمی‌خواهم خود را چونان پرنده‌ای در قفس در این دنیا محبوس ببینم، بال‌وپر می‌خواهم برای پرواز، به‌جز این جان ناقابل چیزی دیگر ندارم و آن را هم پیشکش به درگاهت آورده‌ام. چگونه می‌توانم تو را از یاد ببرم زمانی که فرمودی: کسی که مرا طلب کند مرا می‌یابد و کسی که  مرا یافت مرا می‌شناسد و کسی که مرا شناخت مرا دوست می‌دارد و کسی که مرا دوست داشت عاشق می‌شود و کسی که عاشق من شد من عاشق او می‌شوم و کسی که من عاشق او شدم او را می‌کشم و کسی من او را کشتم، خون بهاء او به عهده من است و کسی که دین او بر عهده من است، خودم دیه او می‌باشم. 🌷می‌خواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن برای همه مفید است. شبی در عالم خواب خود را در مکانی دیدم که پشت‌دری به حالت انتظار ایستاده‌ام، پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد. من نیز به داخل اتاق رفتم. 😭 ناگهان دیدم مردی بالباس عربی تمام سیه و بی‌سر درحالی‌که خون بر لباسش جاری است در برابرم ایستاده، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بی‌سر به زمین افتادم و هیچ‌گونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم. در همین حین صدایی به گوشم رسید که چشمانت را باز کن، با زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم. سپس به من ندا رسید که این مرد بی‌سر امام مظلومت حسین بن علی (ع) است. ♥️پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم، دیدم اباعبدالله (ع) با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشتند در سمت راست من و بافاصله‌ای اندک به روی منبر نشسته‌اند و به من خیره شده‌اند و درحالی‌که لبخندی نیز به لب داشتند در عالم خواب به خود نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباه‌شده است. با هر مشقت و سختی که بود کشان‌کشان خود را به اولین پله منبر امام حسین (ع) رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم ، وجود نازنین اباعبدالله (ع) درحالی‌که با تبسم به من نگاه می‌کرد از من پرسیدند: چه می‌خواهی؟ 🕊عرض کردم مولا جان فقط می‌خواهم که برات شهادت مرا امضاء کنید. با همان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود، سر مبارک خود را به حالت رضایت تکان دادند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─