😢ماجرای شناسایی معجزه وار پیکر پاک شهید منوچهر نصیرالاسلامی از زبان برادر گرامیشان
💥رویای صادقه ای که خواهر شهید می بیند
♨️برادر شهید با پرس و جو از همرزمانش متوجه شد هر کدام خبر شهادتش را به روایتی بیان می کردند، مثلاً می گفتند که ایشان در حال آوردن مهمات وخمپاره بود که نزدیک سنگر توسط شلیک توپخانه دشمن به شهادت رسیده است.
🕊وقتی خبر شهادت او را به ما گفتند برای یافتن جنازه او به سردخانه ها و معراج شهدای کرمانشاه و چند شهر مختلف رفتیم تا شاید پیکر پاکش را در میان دیگر شهدای گمنام پیدا کنیم ولی نتیجه ای حاصل نشد.
در اواسط اردیبهشت دو برادر بزرگترش برای یافتن او به منطقه عملیاتی مائوت رفتند ولی به دلیل اینکه دشمن بر منطقه از نظر توپخانه و خمپاره اشراف داشت، منطقه را زیر آتش گرفته بود ، و برادران لشکر نصر مشهد که در آنجا مسقر بودند به آنها اجازه ندادند و می گفتند اگر شما بروید، ممکن است شما نیز به شهادت برسید.
🔸بنابراین موفق به تجسس برای یافتن او نشدند و بدون نتیجه برگشتند. چند وقت دیگر برادران برای بار دوم به منطقه رفتند ولی مجدد دست خالی و ناامید بازگشتند.
❣ پس از چندی خواهر شهید خوابی میبیند بدین مضمون که شهید در خواب خواهر می آید و می گوید میخواهم پایم را دراز کنم کسی جلوی پایم است و نمی توانم ، بیایید و او را کنار بگذارید.
وقتی خواهرشهید این خواب را برای برادران نقل میکند برادران برای بار سوم به منطقه عملیاتی می روند ولی این بار با اطلاعات دقیق تر و پرسش از چندین نفر از همرزمان او که در آخرین لحظات پیش او بودند، مشخصات کامل منطقه عملیاتی و نقطه ای که او به شهادت رسیده بود را می گیرند و با هماهنگی سپاه پاسداران شهر الیگودرز عازم منطقه عملیاتی می شوند و پس از هماهنگی با تعاون لشگر به منطقه عملیاتی فتح 5 و قله های مشرف به منطقه مائوت بنام گلان و کله قندی می روند.
🔻این بار چون منطقه مائوت فتح شده بود برادران به سمت همان نشانی هایی که همرزمانش گفته بودند می روند تا اینکه از علائم به جا مانده از انبار مهمات که جزء نشانی ها بود متوجه می شوندکه باید سنگرهای اطراف را جستجو کنند.
دو نفری تعداد زیادی از سنگرها را از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر اول شهریور 1366 جستجو میکنند. اما دریغ از یک نشانی و خسته و گرسنه تا عصر ادامه میدهند.
🌤یکی از برادران به دنبال آب و غذا به طرف لشکر نصر مشهد رفت، برادر دیگرنقل میکند در حالیکه خسته بودم و به سنگرها و منطقه عملیاتی خیره شده بودم به فداکاری شهدا و رزمندگان فکر میکردم. از خدا کمک می خواستم که ما را نا امید بر نگرداند و کمک کند که جنازه را پیدا کنیم از طرفی هم مطمئن بودم که منطقه و محل را درست آمده و تمام نشانی هایی که دوستانش داده بودند را نیز پیدا کرده بودیم و اگر بر می گشتیم دیگر امکان برگشتن دو باره نبود و از یافتن او در این منطقه نا امید می شدیم و جوابی هم برای پدر و خواهران نداشتیم ، لذا از خدا کمک خواستم و خالصانه به درگاهش التماس کردم ، همینطور در فکر بودم که خداوند لطف خود را به ما نشان داد و چند قدم جلوتر از جایی که نشسته بودم دو پرنده روی زمین نشست و در حال نوک زدن به زمین شدند ، من نا خودآگاه حس کردم باید آن قسمت را بگردم و بلند شدم شروع به کندن آن قسمت که سنگری بود نمودم که یک دفعه یک پوتین از زیر خاک بیرون آمد زبانه پوتین را نگاه کردم اسمش روی آن نوشته شده بود،
گویا آن لحظه به تمام آرزوهایم رسیده بودم و از اینکه توانستم او را پیدا کنم خوشحال شدم ، ولی انگار قلبم شکست، با عجله در حال کنار زدن خاک ها بودم، و فریاد می¬زدم مسعود بیا پیدایش کردم او صدای فریادهای مرا شنید وبا سرعت خودش را به من رساند و هر دو باهم شروع به کندن سنگرکردیم و آرام، آرام خاک ها را کنار میزدیم
☘یکدفعه پای او پیدا شد از شلوار گرمکنی که به تن داشت او را شناختیم و مطمئن شدیم که او را پیدا کرده ایم و با آرامش بیشتر برای اینکه به بدن او آسیب نرسانیم خاک ها را کنار می زدیم، تا پیکر اورا بطور کامل از زیر خاک های که از خراب شدن سنگر بر اثر اصابت گلوله توپ بر روی او ریخته شده بود بیرون آوردیم و در جیبش کارت شناسایی اش را یافتیم .✨ادامه👇