به بهانه ی روز معلم -
۳۰ سال معلمی کم نیست
۳۰ سال قبل از ساعت ۶ صبح بیدار شدن!
وهمزمان با آماده کردن صبحانه ،آماده کردن وسایل و غذای کودکت ،
آرام و سروقت بیدار کردن بقیه اعضای خانواده و مهیا کردن اسباب کار روزانه ی آنها و راهی کردنشان!
و سپس
جا گذاشتن تمام غصه ها ورنج ها وخستگی هایت در پشت در خانه!
تا دیر نشده تو هم باید راه بیفتی و کودکت را به آغوش بکشی و با دیگر دستت ساک بچه و کیف خودت را و البته چادرت! را سفت بچسبی!
به مهد که رسیدی فرزند دلبندت را خواب آلود از خود جدا کنی و به غیر بسپاری 😭
چه لحظه های جانکاهی!
و سپس به آرامی اشک ها را از گوشه ی چشمانت پاک کنی!
ان هنگام که دست نوزادت را به سختی از یقه ات جدا می کنی!
" هیچ کس حال تو را نفهمید" !
به محض رسیدن به مدرسه-(شهر یا روستا که ممکن بود بیش از ساعتی طول بکشد) !!-
باید لبخند را تمرین میکردی ،صدایت را صاف میکردی و خم به ابرو نمی آوردی !!
تا به دخترانی که با شوق صدایت می کنند جواب دهی و با صدای بلند بگویی صبح بخیر جااانم تو هم خوبی؟
و با قدم برداشتن در حیاط پر از چاله ی مدرسه
ان را لبریز کنی از عطر حضورت
برداشتن گامهای باصلابتت الگویی باشد برای شاگردانت !
باید با نشاط و پرانرژی وارد دفتر مدرسه شوی تا حس کنجکاوی همکارو یا دوستی، حال خراب درونت را فاش نکند !
و بعد از احوالپرسی کردن با دیگر همکاران و ثبت زمان حضورت ، دفتر حضور وغیاب به دست !!
راهی کلاس شوی،
طبقه ی اول
طبقه ی دوم
طبقه ی سوم
اینجاست که باید ازجان مایه بگذاری!
در کلاس قدم که می گذاری
هم مادری ،هم خواهر
هم معلمی و هم الگو
و هم مونسی ،هم مرهم
دخترکانی که هرکدام از خانواده ایی سر کلاس حاضر شده اند
یکی خوشحال
یکی غمگین
یکی بیمار
یکی رنجور
یکی افسرده
یکی گریان
یکی خندان
و یکی یتیم
یکی فرزند طلاق
یکی تک فرزند
یکی از شهر
یکی از روستا
و یکی ....
باید با آنها خندید
با آنها گریست ،با آنها زندگی کرد
معلم یک بازیگر است
بازیگری که از جان و روح خود مایه می گذارد
معلمی که تمام حال خراب خود را پشت در کلاس رها می کند!
او در کلاس مادر سی _چهل دختر می شود
که هریک دنیایی عجیب و غریب دارند !
تو باید مرهم شوی بر زخمهای حک شده بر رو ح وروانشان، شاید دردهایشان را التیام بخشی
باید به مانندنور بتابی تا جهل ونادانی را از وجودشان
بزدایی
تو باید سرتاپا نور شوی ، بدرخشی و با تلالو نورت
سنگ وجود شاگردانت راصیقل دهی
و بامحبت و آگاهی ودانایی همه را به مکتب درس خویش فرا خوانی و جان تشنگان حقیقت را سیراب کنی !
واین پروسه حداقل ۳ بار در روز تکرار می شود و...
سپس ۹ ماه درسال
و سرانجام سی سال ..
سی سال می گذرد می بینی خود خاکستر شده ای اما ققنوس ها از خاکسترت پرواز می کنند وبلندای آسمان را فتح کرده اند
و چه شیرین است نظاره ی این پرواز
تو را هزاران بار درود ای معلم ❤️❤️