🔺حرکت کردیم تا مزار را نشانش بدهم . بیتابی میکرد و میگفت :.من از کردستان آمدم! خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمیشناسم ؛اومد به خوابم و گفته:.بیا کنار قبرم تو امامزاده یحیی در سمنان؛.بیا هر مشکل داشته باشی به یاری خدا حل میشه. …
اینها رو میگفت و همینطور گریه میکرد. قبر شهید عاملو را نشانش دادم . تا دید ،خودش را انداخت روی قبر. گریه میکرد چه گریهای!
در همانحال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با کاظم. داد میزد و گریه میکرد.
وقتی اینطور دیدمش دیگه نایستادم؛.آمدم بیرون. ولی برایم قصهی عجیبی بود.
یکی از دوستانش میگفت : خیلی بهش اعتقاد دارم سر قبرش زیاد میروم خیلی با هم رفیق بودیم . اختلاف سنیمان یکسال بیشتر نبود.
پدر من کشاورز بود با هم میرفتیم باغ؛ مدرسه ؛ همه جا حتی با یک خمپاره من مجروح و او شهید شد.
بهخاطر همین چیزا بود که بعد از مجروحیت وقتی سرحال آمدم و خبر شهادتش را شنیدم خیلی حالم بد شد هر وقت دلم میگیرد میروم سر قبرش حس میکنم به من عنایت دارد.
هر وقت چیزی را حاجت میکنم و میروم سر قبرش احساس میکنم به من توجه دارد گاهی متوسل میشوم و واقعاً حاجت میگیرم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─🌤ملاقات با امامزمان (عج)
《 از خاطرات شهید کاظم عاملو》
🔸️راوی: محمدحسن حمزه
📝ابوالقاسم دهرویه ازآن شهدایی بود.که تا آخرین روزهای حیاتش امام عصر (عج) را زیارت کرد. بالای تپهای در سردشت .
بعد از آن ملاقات به برخی بچه ها گفته بود 🍃حضرت فرمودند “سلام مرا به همه رزمندگان برسان."
میگفت آقا به من گفتند : “فردا رویهمین تپه عملیات میشود و تو شهید میشوی."
هرچند بچهها خیلی حرفش را جدی نگرفتند. ابوالقاسم دهرویه در همان تاریخ در سردشت و روی همان تپه به شهادت رسید.
🍃کاظم قضیه آن شب پست نگهبانی را برای یکی از دوستان معنویاش تعریف کرد. آن رزمنده هم با شواهد گفته بود که امام زمان (عج) بودهاست کاظم که شنید خیلی خوشحال شد و توی پوست خودش نمیگنجید. تا اینکه درست چند شب بعد وقتی در عالم مکاشفه با شهدا حرف میزد رو کرد به شهید دهرویه و گفت : ابوالقاسم تو “آقا” را دیدی؟
منم دیدمش پریشب. سر نگهبانی اینقدر نورانی بود که نمیتونستم نگاهشان کنم.
الان صدای ضبط شده نوار هست
از مکث های کاظم درخواب معلوم می شود که او درحال گفتوگو با شهید است .
یعنی میگوید و میشنود.
🍃کاظم تو خواب از آینده حرف میزد و از بچههایی که شهید شدند. و اینکه الان در کجا هستند! در خوابهای بعدی حتی به او میگویند که کجا شهید می شود!
یکبار در حال حرف زدن میگوید: من هم شهید میشوم؟ کی؟
نزدیک عید؟
کجاهست؟ جای خوبیه ؟
تنها میام؟
ایرادی نداره. من شهید بشم.…
❇و شهادتی که نزدیک عید اتفاق افتاد.
🍃هفتم اسفند سال ۱۳۶۶ در کردستان!
کاظم آن شب و در خواب با شهید زمان رضا کاظمی حرف میزد.
از او پرسید: این آقا کیه کنار شما ایستاده!
شهید زمان جواب میدهد: امامزمان (عج) هستند.
کاظم یک لحظه در همان حالت خلسهای که داشت از این رو به آن رو میشود و شروع میکند به نجوا کردن با حضرت و میگوید: آقاجان قربونت برم بیا جلو ببینمت…
هرچند بعدها کاظم بهمحض اینکه فهمید ما صدای او را ضبط کردیم همه نوارها را پاک کرد ولی خوشبختانه من یکی را نگه داشتم؛ البته به خودش هم بعدها گفتم .
🍃کاظم گفته بود تا من زندهام نوار را به کسی نده ؛ چون باور نمیکنند!
آن نوار را هنوز دارم .
یادم است بخشهایی از آن را در سالگرد شهید توی امامزاده یحیی(ع) و کنار قبر شهید پخش کردیم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed