راوی: خاله بزرگوار شهید حســین از همان نوجوانــی یــک پیراهــن آبــی یقــه دیپلماتی داشت، دقیقا مثل لباس هایی که حال می پوشید. این پیراهن آبی را حسین سالیان سال داشت و می پوشیدـ یکبار به او گفتم: حسین جان ۱۵.۱۶ سال هست که این پیراهن را داری و تنت میکنی، چــرا دور نمی انــدازی اش دیگــر کهنــه نشــده اســت؟ حســین چیــزی گفــت کــه جگــرم را آتــش زد، او گفــت: مــن بــا ایــن لبــاس خاطــره روزهــای ســخت و تلاش هایی که کردم را بــه یــادم مــی اورم، بایــد ایــن تنــم باشــد تــا یــادم بمانــد چــه چیزهــا کشــیدم و از کجــا بــه کجــا رســیدم.