باز کن چشمان از اندوه مالامال را چار داغ تازه داری ، چارفصل سال را پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر بارها خون گریه کردم ، منتهی الآمال را منتهی الآمال آورده است ، حتی دشمنان گریه می کردند این پروانه ی بی بال را پای عشق آمد میان ، دست کریمت باز شد عشق می بندد همیشه پای استدلال را داغ پشت داغ ، پشت داغ ، پشت داغ ...آه داغداران خوب می فهمند این احوال را از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار کم خدا انداخت بر دوش زنی این شال را چار داغت را نیاوردی به رو ، گفتی حسین کرد بارانی سوالت ، روز استقبال را عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست او که از حق جای دستانش گرفته بال را مادر دریا ببخش این شعر در شان تو نیست کاش می بستم به مدحت این زبان لال را عباس شاه زیدی 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7