میچکد از زلال چشم دلم
آبی پر خروش دریایی
طاقتش شد تمام آیینه
در خودش ریخت بس که زیبایی
واژه ها چون کبوتری اهلی
سر بام غزل شده جلدت
می پرد پلک آرزوهایم
می پرد عقربه سر ساعت
پر بهانه نشسته چل تکه
مگر از عشق خنجری بخورد
وصله کردم تمام قلبم را
تا لگد های بهتری بخورد
تکیه دادی به میله ی حسم
مثل پرچم رها کن عقلت را
بند دل را به باد دادی تو
میروی قد حس من بالا
شاعری پر تبم که هذیانم
گوش تا گوش شعر ها رفته
گاهی از عشق می پزم اندوه
یا از اشکم برنج وا رفته .....
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7