🔸️منظومه شب یلدای فاطمی 🔸️داستانی از قدیم ندیما 🔸️پرده‌اول این شب یلدا چِقَدَر قشنگه سفره‌‌ی خونه‌ها چه رنگارنگه مادر بزرگم کرسیشو گذاشته گرما آورده سرما رو برداشته تخمه،لبو،هندونه‌ی نوبری برا پدر بزرگ کنه دلبری سیب و انار و پرتغال عالی نارنگی و بلالهای زغالی تدارکات شب چله چیده زحمت یلدا رو خودش‌کشیده منتظر عروس‌ و داماداتشه چشم براه زن داداش،داداشه 🔸️پرده‌دوم چراغای خونه همه روشنه خونشون از گلا همه گلشنه صورت مامان و بابا چو ماهه سبزی پلو با ماهیشم براهه غروب که شدنمازاشون خوندن منتظر بچه‌هاشون که موندن در زده شد رو گونه‌شون گل افتاد تا که دو چشمشون به مهمون افتاد نوه‌های دختریشون رسیدن دست پدر بزرگ و میبوسیدن در خونه دوباره تاصدا کرد مادر بزرگ این بار شکر خدا کرد 🔸️پرده‌سوم گفت پسرا و عروسا اومدن همه با هم با نوده‌ها اومدن برف میومد بچه‌ها خوشحال شدن مهمون ما هر سال و امسال شدن یلدا چقدر خونه‌هامون شلوغه کی گفته این دورهمی دروغه مادر بزرگ خوشحال و سرحال بودش صاحب حال خوب و احوال بودش به نوه‌ای میگفت به دور کرسی میخوای چی از پدر بزرگ بپرسی؟ یکی ز سن و سال بابا پرسید یکی ز مردای قدیما پرسید 🔸️پرده‌چهارم یکی دیگه از انقلاب سوال کرد مادر بزرگ نشسته بود و حال کرد یکی میگفت بابا خمینی کی بود قصه‌ی پهلوی و شاها چی بود از جبهه و جنگ یکیشون سوال کرد داد میزد و چقدر قیل و قال کرد از بچه‌ها هرکی یه چیزی پرسید پدر بزرگ جابجا گشت و خندید نگاهش و یک یک به بچه‌ها دوخت مثل گل سرخ بهاری افروخت حافظ و برداشت و تفعلی زد انگار برای بچه‌ها گلی زد تفعل این بود همگی فهمیدن از ته دل باهم دیگه خندیدن رو لباشون اگه تشکر نبود خندشون از روی تمسخر نبود 🔸️پرده‌پنجم خنده‌ی شور و شعف و شادی بود گوشه‌ی دلهاشون صد آبادی بود گفته بود از زلفا گره باز کنید شبا بلند و قصه آغاز کنید دوستا همه جمع شدن دور هم نذر کنید وان‌یکاد و کم کم مادر بزرگ این مییونه زنی کرد پدر بزرگ فال و برام معنی کرد گفت که حالا بنشیند وخوش باشید به مثل رستم و سیاوش باشید قصه‌ی شاهنامه براتون میگم حالا براتون حکیم طوس میشم 🔸️پرده ششم قصه‌های رستم و سهراب و خوند پدر بزرگ بعضی جاهاش که میموند گریز میزد به جبهه‌های ایران حرف میزد ز غیرت شهیدان از فکه میگفت و ز هور و کارون هویزه و جزیره‌های مجنون از صفای دو کوهه تا دم میزد صرفه میکرد و سخن از غم میزد غم جدایی ز رفیقای خوب مهمون شدن پیش خدای محبوب صرفه امونشو همون شب برید مادر بزرگ دنبال قرصاش دوید 🔸️پرده‌هفتم یه لیوان آب اُورده و داد بدستش کنار او آهسته تا نشستش گفت به بچه‌ها که این باباتون میخواد همیشه شاد کنه دلاتون بابا بزرگ سرفه‌ی دیگری کرد گفت بگم بچه‌ها از یک نبرد نبرد ما تو عراق و سوریه غربت بچه‌های ما دوریه مدافعین حرم زینبند شیرای روز و عابدای شبند مدافعین سامرا و نجف مرد نبرد و جبهه‌های شرف 🔸️پرده‌هشتم تو کاظمین و کوفه و کربلا مدافع حریم آل زهرا خلاصه‌ی کلام من همین است دعوا سر امیرمومنین است از کنارش مادر بزرگ که رد شد پدر بزرگ حالش دوباره بد شد نفس نفس زد پیش چشم همه یک کلام و همش میکرد زمزمه (کجائید ای شهیدای خدایی بلاجویان دشت کربلایی) (کجایی ای سبک بالای عاشق پرنده ‌تر ز مرغای هوایی) 🔸️پرده‌نهم حال و هوای خونمون عوض شد موقع خوردن چایی با گز شد مادر بزرگ بلند شد و گز اورد یعنی که هر غصه رو باخودش برد گفت شب یلدا شب شادیمونه خاطرات خوب توی ذهن میمونه آجیل آورد و هندونه با لبو گفت به پدر بزرگ که حرفی بگو پدر بزرگ خنده‌ی تلخی نمود یه بچه رو بروی زانوش نشوند گفتش دعا کنید برای ظهور مهدی بیاد جهان بشه پر از نور 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7