🌸🍃🌸🍃 شبی شیخ خرقان گفت: «امشب در بیابان عده‌ای راهزن٬ چندین نفر را زخمی می‌کنند.» و این موضوع اتفاق افتاد. دو شب بعد پسر شیخ را در نزدیک خانه‌اش سر بریدند و سرش را دمِ در گذاشتند. زن شیخ از شیخ عصبانی شد و گفت: «آن بیابانِ دور را می‌بینی ولی جلوی منزل را ندیدی؟!! تا از مرگ فرزندمان مطلع شویم و نجاتش دهیم.» شیخ گفت: «دوست برای مصیبت دیگران پرده از چشم من برداشته است و برای مصیبت خودم چشمانم را بست. تا برای من رنج و مصیبت فرزندم چندین برابر نشود، اگر می‌دانستم سرش را می‌بُرند٬ شبِ قبلِ آن من جان داده بودم. از دوست هر چه رسد نیکوست.» 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk