گاهی اوقات دلم می خواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم می گریزم. از خودم که همیشه ی مایه ی آزار خودم بوده ام. از خودم که نمی دانم چه می کنم و چه می خواهم. پرویز به خدا زندگی ام به گوری شباهت دارد به گوری که پیکر مرا در خود می فشارد و امیدهای روشنم را می پوشاند. از همه چیز بدم می اید. من با بیست و یک سال زندگی به قدر زن های شصت یا هفتاد ساله پیر شده ام. گاهی اوقات از خودم می پرسم که برای چه زنده ام. زندگی وقتی خالی از عشق و نوازش بود، وقتی چشم های مردی با محبتی سرشار پیوسته نگران انسان نبود، وقتی انسان احساس کرد که تنهاست به چه درد می خورد.
- فروغ فرخزاد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk