غزل
چه فتنه ای که به پا کرده خنده ات یارا
به دم زدن ببری رونق مسیحا را
میان چو موی و دهان تنگ و حوصله محدود
خدا چه تنگ گرفته است روزیِ ما را
نصیب ما ز تو چیزی به غیر دیدن نیست
خدا نگیرد از این عاشقان تماشا را
ز حیرت نگهت در نیامدیم هنوز
که سخت کرد سر زلف تو معمّا را
کشید دامن اگر، پیرهن بگیر از او
بنازم این هنر و همّتِ زلیخا را
من و رسیدن دستم به دامن آن ماه؟!
درازتر نکنم از گلیم خود پا را
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم
.
.
شعبان / ۱۴۴۱
اردیبهشت / ۱۳۹۹