یکی بود یکی نبود...
عبدمناف به یکباره صاحب دو فرزند شد که از پیشانی به هم چسبیده بودند.
چاره ای نبود مگر اینکه با شمشیر پیشانی ها را از هم جدا کنند، و خون زیادی از این دو کودک رفت، و خون ریزی زیاد این دو کودک را به فال بد گرفتند، یکی از آن جمع گفت چون اول کار این دو با شمشیر شروع شد، فرزندانشان تا باشند به خونریزی از هم دچار خواهند بود.
یکی را عبدالشمس نامیدند که امیه فرزند اوست و بنی امیه فرزندانش.
یکی را عمرو نامیدند که بعدها به نام دیگری معروف شد.
عمرو در بزرگی جایگاهی در بین عرب پیدا کرد، سفره دار بود و همه از سفره اش روزی میگرفتند، در آن قحطی که هرکس به فکر جان خودش بود آنقدر عمرو شترهایش را فرستاد به کشورهای اطراف و نان خشک آورد و بعد با گوشت شترها طعام فراهم دید و آنقدر از خانه او صدای شکستن استخوان شتر و صدای شکستن نان خشک آمد که نامش را هاشم نهادند (هاشم یعنی شکننده)، و بنی هاشم همه فرزندان او هستند.
و بنی امیه و بنی هاشم همان وضعی را داشتند که آن عرب گفته بود، در بین اینها فقط شمشیر حکم میکرد.
نور نبوت را خدا به هاشم داد و فرزندان هاشم تا رسید به پیامبر گرامی اسلام.
هاشم را فرزندی بود به نام عبدالمطلب و ایشان را فرزندی بود به نام عبدالله و عبدالله را فرزندی بود به نام
محمد صلی الله علیه و آله و سلم
برگرفته از کتاب منتهی الآمال شیخ عباس. قمی
#تاریخ
https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari