11
مرثیۀ حضرت علی اکبر(علیه السلام)
گفتم که فکر لحظۀ برگشتنت کنم
غرق گل و ستاره همه دامنت کنم
ای هدیۀ بزرگ من، از دوست خواستی
با دست خود روانه سوی دشمنت کنم
برگشتی از میانۀ میدان یگانه گل
تا من دوبار، گریه پیِ رفتنت کنم
حالا ز بس که زخم، تنت را گرفته است
من مانده ام چگونه کفن بر تنت کنم
آهسته آمدم به سویت طاقتم نبود
با چشم خود نگاه به جان کندنت کنم
(محمد سعید میرزایی)