21 فراقیه رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت گل را صبا ربود و ازو بهره خار ماند دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود کان گوهر یگانۀ من برکنار ماند آن کس که بود آرزوی جان ز دست رفت این جان زار مانده ندانم چه کار ماند خاری همی خلید مرا در دل از گلی آن گل نماند و در دلم این خار خار ماند (جامی)