کبوتران بقیع دلم امشب به مجلس روضه خسته و بی قرار می آید یک کبوتر شده و از سمتِ حرمی پر غبار می آید گرد غربت نشسته بر روی پر و بال کبوترانهٔ دل می چکد لاله لاله اشک درد امشب از خلوت شبانهٔ دل با من ای دل بگو کجا رفتی که پر از ماتم و شراره شدی تو چه دیدی در آن دیار غریب که شکستی و پاره پاره شدی گفت رفتم به سرزمینی که عطر اندوه و بغض و ماتم داشت خاک آنجا همیشه دلگیر و آسمانش همیشه شبنم داشت به خدا رنگ خاک می گیرد پر و بال کبوتران بقیع روز ها هم همیشه در آن جا آفتاب است سایه بان بقیع نه حرم، نه رواق، نه گنبد نه ضریح و نه صحن و گلدسته هست آنجا مزار خاکیّ چار مرد غریب و دل خسته ✍یوسف رحیمی