به نماز بست قامت كه نهد به عرش پارا
به خدا علي نبيند به نماز، جز خدا را
چو بگفت نام « الله» و ادا نمود « اكبر»
بگرفت هيبت حق همه ملك ما سِوي را
نَبًوُد زسجده خوشتر، به خدا قسم، علي را
كه خداي مي پسندد به سجود او دعا را
به نماز آخرينش چه گذشت؟ من ندانم
كه نداي دعوت آمد، شه ملك«هل اتي» را
شب تار از اين مصيبت، بدريد سينه خود
اثرات اين سحر شد همه جاي آشكارا
چه گذشت يارب آن دم به دل غمين زينب؟
چو بديد غرفه در خون،سر و روي مرتضي را
زشهادت علي شد چو تمام صبر زينب
چه كند اگر كه بيند شهداي كربلا را؟
زگناه خود به محشر چه غمت بود «حسانا»
كه ولاي او كشاند بسوي بهشت ما را