👈مرثیه های عاطفی👇 امام عزیزمون علی (ع) می دونست اگر برود بچه ها پس از او بی بابا می شوند می دونست اگر برود پس از او شیعه امامش را از دست می دهد؛ لذا روزهای آخر وصیت ها را می فرمود و با همه وداع می کرد، تا اینکه صبح نوزدهم رسید وقتی خبر شهادتش را آوردند خانوم زینب(س) اومد بابا را با سر و روی خونی به آغوش کشید؛ دو روز هم مهلت بود تا دلش آمادۀ فراق شود؛ اما ای حسینی ها! دلها بسوزد برای مظلوم کربلا، صبح عاشورا بعداز اینکه حسین(ع) وداع کرد زینب هرچه منتظر شد خبری نیامد، شاید فکر می کرد مثل صبح نوزدهم مثل بابا، اگرچه با سرو روی خونی ولی داداش برمی گرده ، خواهره دیگه،دلش شور می زنه خدایا بابام وقت سحر، تشنه نرفت ولی بمیرم داداشم وقت رفتن تشنه بود نکنه اتفاقی بیفته اینها رحم ندارند خدایا دیگر برایش یاری نمانده بچه هایش را جلوش تکه تکه کردند ،گلو بریدند ،خدایا داداشم داغدیده است باید به او دلداری بدهند اینها چکار دارند می کنند مگر یک مرد چقدر طاقت داره؟ در همین حال ناگهان صدای ذوالجناح از پشت خیمه بلند شد آمد نگاه کرد مهلت نمی دادند می خواستند زودتر سرحسینش را ازتن جدا کنند وبروند جایزه بگیرند؛ آخه نامردا مهلت بدهید جلوی چشمای یه خواهر جلوی چشمای زن و بچه که کسی را سر نمی بُرند –لااله الا الله- حالا که سر بریدیدحالا که بدنش را پاره پاره کردید چرا روی بدنش اسب تاختید؟-الا لعنة الله علی القوم الظالمین-