هنوز داغ کهنه ای مرا به خانه میکشد هنوز شعله های فتنه ای زبانه میکشد هنوز صورت کبودِ در کسوف کاملت مرا به لحظه های درد تازیانه میکشد   ببین چگونه خواهرم پس از تو بی نوازشت به روی گیسوی غمش به بغض شانه میکشد سکوت کرده شهر  در جواب بی عدالتی غمت مرا به کوچه ها به این بهانه میکشد میان قحطی سحر ببین که آفتاب را به روی دوش ، آسمان چرا شبانه میکشد؟ صدای هق هقی مرا به سمت چاه میبرد پدر چگونه غربت تورا به شانه میکشد پس از گذشت سالها کسی درست مثل تو میان قتلگاه آه مادرانه می کشد