ابری کبود گوشه ای از آسمان نشست دردی به جان مزرعه هوهو کنان نشست بازار گرم وسبز درختان کساد شد غم در دل شکسته هر باغبان نشست فصل شکوه خرمن‌گندم گذشته است لبخند داس بر تن  گل بی امان نشست در گیر و دار زردی پاییز با غرور امید بین خاک و علف ناگهان نشست باران گرفت و فرصت جولان به غنچه داد بر روی دشت جلوه ی رنگین کمان نشست صبح سلام سردی آبان بخیر شد بوی بهار در ریه های خزان نشست بر قامت زمین پر از اخم روزگار پیراهن قشنگ گل ارغوان نشست کام تمام شهر پر از شهد شوق شد لبخند روی چهره ی پیر و جوان نشست حالا سبد سبد گل دیدار و خاطره در دامن صمیمیت دختران نشست گرم است روح خانه در این روزهای سرد وقتی صدای شادی مادر در آن نشست_ تا از تن پدر بتکاند غبار را آمد کنار خستگی اش مهربان نشست یک سینی محبت و یک‌چای تازه دم آرامشی که در دل او بی گمان نشست تا پهن کرد بقچه گلدار عشق را در خانه عطر ناب گل زعفران نشست